Song >>> Alesso- Fallingمتاسفم ک دیر شد اوضاع یکم خوب نبود .
لذت ببرین !_ اوه ... سلام نیکولای . اینجا چیکار میکنی ؟
لوسی در رو باز کرده و پشتش ایستاده . نیکولای بعد از فکر کردن و حرف زدن با بلاید تصمیمشو گرفته بود . اون میخواست انجامش بده . اون اینو به پدرش مدیون بود .
_ هی . میتونم بیام تو ؟ میخوام با پدرم صحبت کنم .
نیکولای طوری میگه انگار حالا نیکولای خدمتکاره و لوسی صاحب خانه . ولی خب هرچی باشه اون یه هفته ای میشه که خونه نرفته پس طبیعیه .نیکولای دستاشو توی جیبای پشتیِ جین سیاهش کرده و روی پاشنهی پاش جلو و عقب میره .
_ اوه حتماً . منو ببخش عزیزم . بیا تو بیا تو .
لوسی سریع میگه و از جلوی در کنار میکشه تا نیکولای وارد شه ._ اون توی اتاق کارشه . هی اگه خواستی با کسی حرف بزنی من اینجام .
لوسی چشمک میزنه و لبخند مخصوص خودشو تحویل نیکولای میده ._ ممنون لاو . حالش این چند روز چطور بوده ؟
_ خب همچین تعریفی هم نداشته . ولی خب زیاد از اتاقش بیرون نیومده پس دقیق نمیدونم . مطمئنی همهچیز روبراهه عزیزم ؟
لوسی شونه هاشو بالا میندازه و بعدش یه نگاه از نگرانی تحویل نیکولای میده .حالا عذاب وجدان نیکولای دو برابر شده . اون کاری کرده بود که پدر مریضش خودشو توی اتاق حبس کنه . اگه حالش بد میشد چی ؟ اگه یه اورژانس پیش میومد و من نمیتونستم کاری کنم چون اصلاً اونجا نبوده چی ؟ نیکولای با خودش فک میکنه ولی با به یاد آوردن لوسی سرشو تکون میده و یه لبخند ظاهری میزنه .
_ آره لوسی ... یعنی امیدوارم .
اون نمیدونه لوسی هم تو جریان بیماری پدرش هست یا نه ، اما اگه نباشه هم نیکولای قرار نیست کسی باشه که بهش بگه .گوشی نیکولای توی جیب پشتیش صدا میکنه و اون با یه 'پوفف' دستشو سمت جیبش میبره و گوشیشو درمیاره .
یه تکست از کلایدِ :
موفق باشی نیک ! قات نزنی (;
یه صدای دیگه . مشخصاً اینم یه تکست از نامزدشه بنت و کلاید رسماً دم همدیگهان .
هی نیکی کوچولو ! امیدوارم همهچیز خوب پیش بره . از طرف من به راس سلام برسون . :)X
نیکولای فقط چشماشو میچرخونه و بدون جواب دادن گوشیشو به جیب پشتش برمیگردونه .
یه بوسه روی گونهی دختر مو مشکی میذاره که اتوماتیک قرمزش میکنه و از پله های عمارت بزرگ - که به طرز عجیبی بهش حس خونه رو میده- بالا میره .
وقتی توی راهرو به سمت اتاق پدرش میره ، قدماشو آرومتر میکنه و دعا میکنه که این راهرو هیچوقت تموم نشه . اون چطوری قراره بعد اونهمه بیلطفی توی چشمای پدرش نگاه کنه ؟ نیکولای همیشه خیلی با پدرش صبور و مهربون بوده و درست همون روزی که اون میخاد یه چیز مهم بهش بگه ، صبرش تموم میشه ! یهویی همش بیرون میریزه . چه شانسی !
![](https://img.wattpad.com/cover/102467483-288-k856492.jpg)
YOU ARE READING
Waves [LGBT]
Romance[ON HOLD] [Persian] It comes and goes in waves... Highest Rank : #2 in Romance