10 : خبر بزرگ راس

401 82 9
                                    


با یه قیافه ی برافروخته از خشم و گریه سوار پورشه ی جدیدش میشه و از جلوی جا پارک خونه بیرون میزنه...

تا رسیدن به خونه ی موردنظرش چند بار اشک جلوی چشماشو میگیره و نمیذاره راهو درست ببینه

چند بار با فاصله ی کمی از کنار چند نفر رد میشه که اکثرشون به فحش میکشنش که چرا جلوشو نگاه نمیکنه و حواسش دیگه کدوم گوریه...

خب مردم احمق حتما یه بلای کوفتی سرش اومده دیگه...!!!!

وقتی ضبط ماشین اتوماتیک شروع به پخش آهنگ میکنه، محکم روی دکمه ی پاورش مشت میزنه تا صداشو خفه کنه

چند بار متوجه صفحه ی گوشیش میشه که روشن میشه و اسم کانتکت پدرش یا خونه بالاش میاد اما مطمئنن تصمیم میگیره فقط انکارشون کنه....

نمیفهمه چطور اما بالاخره به خونه ی بلاید میرسه....

سریع از ماشین پیاده میشه و خودشو به در خونه میرسونه تند تند در میزنه و چند بار اسمشونو صدا میزنه تا بالاخره در باز میشه و یه کلاید نسبتاً خسته با یه شلوار راحتی و یه تیشرت جلوش ظاهر میشه.

_ هییی پسر. اتفاقی افتاده؟
نیکولای به جای جواب سوال کلاید فقط خودشو تو بغل پسر بزرگتر میندازه.

اون آدم احساساتی نیست... برعکس خیلی هم تودار و درونگراس ولی دیگه یه جایی میرسه که فقط نیاز داری احساس کنی دو تا دست دورتن و ازت حمایت میکنن.... حس کنی کسی اهمیت میده.... حس کنی تنها نیستی

اینا همه حسایین که نیکولای توی اون لحظه بهشون احتیاج داشت و واسه همون کسی بهتر از کلاید و بنت سراغ نداشت....

بعد چند لحظه کلاید ازش جدا میشه. شونه های نیکولایُ توی دستاش میگیره و صورتشو میخونه.

_ کلاید... کی بود؟
بنت با قیافه ی خواب آلود و سر و روی آشفته کنار کلاید می ایسته. چند لحظه گیج و منگ میمونه اما بعد رد اشکای روی صورت نیکولای توجهشو جلب میکنه.

با ملایمت کلاید رو کنار میزنه و خودش جای اونو جلوی پسر مو طلایی میگیره.

_ هی... چی شده؟.... اممم ببخشید پاشو بیا تو میگی حالا...
پشت کمر نیکولای رو میگیره و به سمت داخل خونه هلش میده.

از بالای شونش یه نگاه نگران به دوست پسرش که حال و روز بهتری نداشت میندازه و یه لبخند نیمه تحویل میگیره. جوابشو با یه زمزمه ی 'درست میشه' میده و وارد هال میشه.

بنت نیکولای رو تا آشپزخونه هدایت میکنه و اونو پشت اُپن مینشونه. کلاید سریع از یخچال یه لیوان آب براش میاره و جلوش میزاره. نیکولای هم از خدا خواسته و در کمال تعجب دو تا پسر همشو سر میکشه.

کلاید میخاد حرفی بزنه اما در عوض فقط اجازه میده پسر فکرای درهم برهمش رو سر و سامون بده و خودش صحبتو شروع کنه

Waves [LGBT]Where stories live. Discover now