*28 : مدیر به نجات نوا و تقاضای بدموقع

300 52 66
                                    


🎵Song>> Dalton Rapattoni - Rebel Yell🎵

به این آهنگ گوش ندین دگ داستانو نمینویسم :/ نه جدی گوش بدین محشره 😍

امیدوارم خوشتون بیاد !!


نیکولای با یه آه از پشت میزش بلند میشه . اون میدونست فکر کردن بیش از حد هیچ کمکی نمیکنه . شاید باید بذاره چیزا همونطور که قراره اتفاق بیوفتن ، پیش برن .

میره توی پنت هاوس کنار اتاق کارش و روی مبل تاشو دراز میکشه . دستاشو پشت سرش میذاره و به سقف بلندش خیره میشه .

بعد از یکم فکر کردن و بستن چشماش برای ۱۰ دقیقه ، تصمیم میگیره بره و یکم شنا کنه .

اون شناش خیلی خوبه ‌. یادش میاد وقتی بچه بود همیشه تو مسابقات شنا برنده میشد و حتی تا کالج هم توی تیم شنا شنا میکرد .

بدون کنترل خودش فکرش میره پیش نوا و اینکه اون با فقط یه مایو چطوری دیده میشه ... وقتی آب از بدنش میچک --

ووه ووه ! مثل اینکه مخ نیکولای دیگه همراهیش نمیکنه ‌. البته ، شایدم داره بیش از حد همراهیش میکنه .

نیکولای با حس سرشکستگی برای خودش سرشو تکون میده و بعد از اینکه وسایل شناش رو برمیداره و حوله‌ش رو روی شونه‌اش میندازه ، توی آسانسور میره و یه دقیقه‌ی بعد به طبقه‌ای میرسه که استخر اونجاست .

وقتی از در استخر وارد میشه ، متوجه صداهای عجیبی میشه که از آب میاد ...

•●•●•●•●•

نوا کم کم داشت غرق میشد . تا این حد رو میدونست .

اون توی قسمت عمیق استخر بود که تقریباً ۲ متر عمق داره و بیشتر از حدیه که نوا بخواد از پسش بربیاد ... البته ، حتی اگه عمقش کمتر بود باز هم نمیتونست .

اون فوبیای استخر داره .

کلاً فوبیای شنا کردن داره ... این که بخواد توی عمقی از آب قرار بگیره . حتی یادش میاد وقتی یه نوجوون بود و همه برا عشق و حال میرفتن تا شنا کنن و خوش بگذرونن ، اون همیشه یه بهونه‌ای سر هم میکرد تا باهاشون نره ‌

حالا دقیقاً اتفاقی افتاده بود که اون ازش میترسید .

درست لحظه ای که دست و پا زدنو تموم میکنه و میذاره آب اونو پایین تر ببره ، احساس میکنه دو تا بازو محکم دور کمرش حلقه میشن و اونو بالا میکشن ...

•●•●•●•●•

نیکولای بیشتر توی استخر میره و متوجه میشه صداهایی که میشنیده کاملاً مربوط به آب بودن ... و نه صدایی که از شنا کردن کسی تولید میشه ، بلکه برعکس ؛ صدایی که از غرق شدن درمیاد ‌.

Waves [LGBT]Where stories live. Discover now