4 : زندگینامه ی هولناک

686 129 21
                                    

با صدای فجیع خورد شدن شیشه از خوابش میپره.
این صداها کاملن براش عادی شدن پس تصمیم میگیره که دوباره به خواب بره.

تازه چشماشو روی هم گذاشته که صدایی بلندتر از صدای قبلی میشنوه. یکم میترسه و ترسش موقعی بیشتر میشه که میتونه از لا به لای صدای شیشه ها نعره هایی رو تشخیص بده که اسم خودشو صدا میکنن.

خب این اتفاق کمی براش عجیبه چون اصولن وقتی پدرش دیروقت و مست به خونه میاد فقط شیشه های اطرافشو میشکونه و کاری به کار پسرش نداره ولی مثل اینکه ایندفعه فرق داره.

چشماشو میبنده و به وقتی فکر میکنه که اولین بار پدرشو با این حال دید. شبی که پدرش فهمید مادرش بهش خیانت کرده و حالا هم بارداره.
شبی که مادرش بدون حتا پرسیدن نظر پسر ۱۳ سالش که هنوز هیچی نمیدونست وسایلشو جمع کرد و اون هم با خودش برد.

ولی خب با ترک کردن خونه ی یه مرد دائم الخمر که پدرش بود، اوضاع بهتر نشد.
نوا چقدر ساده بود که فکر میکرد قراره از مادرش محبت ببینه؛ چقدر ساده بود که فکر میکرد بچه ای که توی شکم مادرشه قراره یه خونواده رو کنار هم جمع کنه.

**فلش بک**
- کریس تو نمیتونی منو با یه بچه ی کوچیک تنهام بزاری....
مرد هیکلی که حالا دیگه عصبانی شده بود، صداشو روی زن بلند کرد:

معلومه که میتونم... من هیچوقت این بچه ی حروم زاده رو نخاستم هیچ وقت حتا تورو هم نخاستم تو فقط یه لذت یک شبه بودی همین... من هیچ وقت نخاستم که کس دیگه ای رو به این دنیای لعنتی بیارم...

- لذت یک شبه!!!! چطور جرئت میکنی همچین چیزی بگی کثافت... من بخاطر تو شوهرمو ترک کردم میفهمی؟؟؟؟....
مرد که حوصله ی گوش دادن به حرفای زن حامله رو نداشت، کتش رو با عصبانیت از روی مبل برداشت و همینطور که داشت در خونه رو پشت سرش میکوبید داد زد:

پس میخاستی به خاطر مست بودن، به 'شوهرت' خیانت نمیکردی اونم با آشغالی مث من... امیدوارم بتونی به بچه ی حرومزاده ی توی شکمت بگی که چه مادر هرزه ای هستی.... خداحافظ

و با نیشخند زدن به مادر که با بیجونی روی زمین افتاده بود و مثل ابر بهار گریه میکرد و یه نگاه تنفر آلود به پسر ۱۳ ساله ی بی دفاعی که از گوشه ی اتاق همه چیز رو میدید، برای همیشه از زندگیشون بیرون رفت...
**پایان فلش بک**

مادرش بعد از تمام اون اتفاقات افسردگی گرفت، اما خب هرطور شده برادر کوچکتر نوا رو بدنیا آورد.
نوا که پسر خوش بینی بود، دوست داشت فکر کنه که با بدنیا اومدن نینو حال مادرش بهتر میشه.

اما نوا باز هم اشتباه کرده بود.

چون مادرش دیگه سرکار نمیرفت بنابرین پس اندازشون رو به تموم شدن بود؛ و تمام خرج و مخارج نینو به عهده ی برادر بزرگترش که فقط ۱۴ سال داشت افتاده بود .

Waves [LGBT]Where stories live. Discover now