وارد کلاب شدم...مثل همیشه استریپرا اون وسط بودن و آدمای مست وسط کلاب ضرب گرفته بودن و میرقصیدن و تو هم بودن رسما!دود و غبار کل کلابو گرفته بود.یکم دستمو جلوی صورتم تکون دادم و به اطراف نگاه کردم و دنبال لویی گشتم
همون موقع یکی از پشت زد بهم که صورتشو با شالگردن پوشونده بود
ولی کیه که این وزغو نشناسه؟
آروم گفت: ببخشیدو اومد بره که گفتم: هری منم
یهو خیلی خوشحال برگشت سمتم و بعد اخماش رفت تو هم: تو دوباره گریه کردی ؟
جوابشو ندادم و با هم سمت یکی از میزا رفتیم
چند دقیقه تو سکوت گذشت و بالاخره لویی با پیشبند مسخره کلاب و یه سینی دستش اومد جلومون وایساد : خب چی میخورید آقا؟اون نگامون نمی کرد....
میگفت از نگاه مردم خوشش نمیاد و برا همین کلا هیچ مشتری ای رو نگاه نمی کنهه: لو؟
لویی سرشو اورد بالا و یهو محکم پرید بغل هری
و البته کل نوشیدنیایی که تو دستش بود رو هم ریخت رو کت گوچی هزل: وای ببخشید هز...بده برم پاکش کنم...من پاک قاطی کردم! تو کی اومدی؟نباید بهم خبر بدی ؟
هری که داشت به دستپاچلفتی بودن لو میخندید و نگاش میکرد که چطور داره نوشیدنیا رو از رو کتش پاک میکنه گفت: الان سورپرایز شدی مگه نه؟
لو نشست و گفت: سورپرایز؟؟لنتی از خوشحالی دارم میمیرم! میدونی چقد دلم تنگ شده بود؟ صب تا شب دارم به این برنامه ها و اجراها و تلویزیون و کنسرتا فاک میفرستم که هی تورو ازم میگیره....بریم تو اتاق؟
یه تک سرفه کردم...یاد خودم و سم افتاده بودم
خیرسرم اومده بودم اینجا که این چیزا رو از ذهنم پاک کنم
انگار دیروز بود که با هم سر همین میزا و توی همین اتاقا بودیم...[فلش بک]
+: لو خواهش میکنم
-: نه لیام ... زک منو میکشه! میدونی که چقد رو کلابش حساسه
+: اه به خدا فقط همین امشبه...بزار دیگه
لو یکم فکر کرد و بعد پیشبند مخصوص کلابو داد دستم و گفت: گند نزنی فقط
+: خیالت راحت
لویی انگشت وسطشو گرفت جلوم و رفت
خیلی ذوق داشتم!من همیشه عاشق کار تو کلاب بودم!خصوصا کار لو
زنگ زدم به سم: سمی؟
~~~
+: امشب بیا کلاب لویی
~~~
+: لاو سورپرایزه تو بیا!
~~~
+: عاشقتم بای
YOU ARE READING
Irresistible
Fanfiction[completed] حادثه های کوچیک... اتفاقات بزرگ... تغییرسرنوشت... یه دیدار ساده... یه اتاق با نور و در و دیوار سفید.... یه پرونده ی قتل... یا یه عشق ابدی.... اینا همش داستان زندگی من و توئه.... نمیدونم پایانش طناب دار دور گردنمه یا دستای گرم تو... ولی...