[8]سم؟!

957 123 24
                                    


"-:هی لیام...دستتو بده من نترس
دستمو دادم بهش و منو نزدیک خودش کرد

تو چشمام نگاه کرد و صورتشو به گوشم نزدیک کرد:
دلم برات تنگ شده بود بیب....نمیخوای بیای پیشم؟

یه دره بود؛ هولم داد توش و فریاد میکشیدم
به زمین که رسیدم اون پایین بود و من تو دستاش فرود اومدم
منو وایسوند و دوباره بهم نزدیک شد: سوییتی نمیای پیشم؟واقعا؟مگه خودت نگفتی؟

تو چشماش نگاه کردم...همون اقیانوس مورد علاقم که همیشه توش غرق میشدم

یکم توش زل زدم و کم کم رنگشون عوض شد...
چشماش عسلی شده بودن

آروم سرمو پشت سر هم تکون میدادم و نگاش میکردم که داره  عقب میره...عقب و عقب تر

زانو زدم و فریاد کشیدم: نه نه نهههه...سم دوباره نه

صورتمو گرفتم تو دستم و صداش کردم
دستای یه نفرو رو شونم حس کردم
بلندشدم و نگاش کردم

سم بود ولی جسمش داشت کم رنگ و محو میشد
خنده ای کرد و روحش به سمت یه اتاق حرکت کرد
دنبالش میدویدم و میگفتم وایسه

در اتاق باز شد.... یه اتاق ملاقات بود
صندلی رو نشونم داد و نشستم روش

صندلیم با سرعت به دیوار عقبم برخورد کرد و بعد روحش رفت به سمت بالا و بعد روی صندلی مقابلم جسد یه پسر مو مشکی رو دیدم

روح سم خنده ای بهم کرد و با سرعت و فشار کوبونده شد توی بدن اون پسر مومشکی شد و اون پسر از جا پرید و با چشمای عسلی نگام کرد!..."

از خواب پریدم و با نفس نفس به اطرافم نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم خونمم نفس راحتی کشیدم و دوباره خودمو رو تخت انداختم و یه لیوان آب خوردم

سردرد چی میگه این وسط؟ ناله ای کردم و ساعتمو نگاه کردم: '2:58
بلند شدم و به خودم و صورت عرق کرده و رنگ پریدم تو آینه نگاه کردم....از چهار سال پیش تاحالا چقد بزرگ شدم!
پوزخند عصبی ای زدم و رفتم حموم

آبو باز کردم و نشستم روی یه چارپایه که زیر دوش بود و آبو یه لحظه جوش کردم و وقتی بدنم به دماش عادت کرد یه دفعه سردش کردم

هینی کشیدم و منبسط و منقبض شدن ماهیچه هامو زیر دوش حس میکردم

[فلش بک]

خواهرم مرد!
کل این یک هفته ام تو همین یه جمله خلاصه میشه!
لیلی پین....دیگه وجود نداره!

یادش که میوفتادم گریه می کردم و عصبانی می شدم نمیدونم چرا!
ولی اینجوری نمیشد. باید خودمو یه جور ی خالی میکردم
جلوی کیسه بوکس وایسادم و تاجایی که دستم تاول زد بهش مشت زدم ولی فایده ای نداشت

IrresistibleWhere stories live. Discover now