د.ا.ن لیامروز دادگاه رسیده بود وبخاطر همه چیز استرس داشتم
ساعتو نگاه کردم...پنج و نیم صبح!رفتم حموم و برگشتم و به خودم رسیدم و بازهم با خودم تمرین کردم و ساعت هفت و نیم از خونه زدم بیرون
سمت ساختمون دادسرا حرکت کردم ولی اونجا پر از خبرنگار بود
خونسردیمو حفظ کردم و رفتم بینشون
-:شما وکیل مالیکین؟
×:از نظر شما اون استحقاق اعدامو داره؟
*: شما حرفی برای تبرئه اش دارین؟
~: قبول دارین که اون باید به سزای عملش برسه؟
•: چطوری میخواین با دفاعیه تون کل مردمو راضی کنید؟حرفاشون رو میشنیدم و دل شوره ام بیشتر میشد اما جوابی بهشون نمیدادم
وارد جلسه شدم و روی صندلی خودم نشستم و منتظر قاضی شدم
قاضی پرونده با آرامش اومد و نشست
جلسه دادگاه رو نگاه کردم...شلوغ ترین جلسه به عمرم بودقاضی دو بار روی میزش کوبید و گفت: دادگاه رسمیه دوستان!
و بعد اشاره کرد به چند تا از سرباز هایش که اونجا بودن تا زینو بیارن
شاید برای دومین بار بود تو عمرم که مسیحو صدا کردم!
زین که اومد و وایساد تو جایگاه مجرم...همهمه شد و صدای بد و بیراه گفتنای مردم ،واضح به گوش میرسید
قاضی: زین مالیک!مظنون به قتل تایلر لاتنر...پسر رئیس جمهور! خب؟ حرفی داری مالیک؟
به زین نگاه کردم.صورتش سفید شده بود و قفسه سینه اش تند تند بالا و پایین میرفت
قاضی دوباره گفت: مالیک حرفی برای گفتن داری؟
د.ا.ن زین
به اون جمعیت نگاه میکردم و بینشون دنبال خانوادم میگشتم....حداقل ولیحا! اما نبودن
-: مالیک حرفی برای گفتن داری؟
حواسم رفت سمت قاضی و بعد یه نگاه به لیام کردم
اون سرشو با نگرانی تکون داد و من شروع کردم:+: من نکشتمش!
قاضی: خب تعریف کن
+: اون روز...من از خونه زده بودم بیرون...اون گاراژ دوستم بود!رفتم ببینم صداهایی که می-
-:چه صدایی؟
+: صدلی ناله و فریاد و ازاین جور صداها!؟...رفتم ببینم صداهایی که میاد برای چی ان که یه آدم رو دیدم که به صندلی بستس
![](https://img.wattpad.com/cover/149975129-288-k772535.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Irresistible
Fiksi Penggemar[completed] حادثه های کوچیک... اتفاقات بزرگ... تغییرسرنوشت... یه دیدار ساده... یه اتاق با نور و در و دیوار سفید.... یه پرونده ی قتل... یا یه عشق ابدی.... اینا همش داستان زندگی من و توئه.... نمیدونم پایانش طناب دار دور گردنمه یا دستای گرم تو... ولی...