فردای تولد بود و لیام روی کاناپه جدید اتاق نشیمنش که مجبور کرده بود لو و هری به جبران کاناپه قبلیش بخرن نشسته بودو داشت روی کاغذ متن روز دادگاهشو مینوشت.
مثل همیشه لیوان قهوه اش کنارش بود و هزاران کاغذ دور و اطرافش و چند تا روان نویس که یکیش داشت مبلو رنگی می کرد!لیام با دیدن اون روان نویس زیر لب "شت"ی گفت و درش رو بست و رفت سمت آشپزخونه و دستمال خیس برداشت و دوباره سمت کاناپه برگشت تا بتونه جوهر رو پاک کنه.
همون موقع نایل و شایا خسته برگشتند و نایل بدون سلام رفت سمت طبقه بالا و اتاقی که لیام بهش داده بود.
شایا کلید رو روی کاناپه انداخت و کت جینشو دراورد و نشست روی یکی از صندلی های تکی و سرشو انداخت پایین : لیام؟
لیام که از خجالت زده نبودن شایا متعجب بود هومی گفت و شایا گفت : اگه زین بمیره چیکار می کنی؟
لیام متعجب از کارش دست کشید : ترجیح میدم به آینده فکر نکنم شایا!
شایا با حرص گفت : ولی اون می میره لیام! و تو هیچ کاری نمی تونی بکنی. فقط تلاشتو بکن. دادگاه دوم خیلی مهمه!
گفت و بلند شد رفت سمت پله ها و بعد صدای کوبیده شدن در اتاق نایل توی خونه پخش شد.
نایل به طرف شایا برگشت: بهش گفتی؟
شایا دستشو روی سرش گذاشت و گفت: گفتم تلاششو بکنه.
ن: نمیتونی باباتو راضی کنی؟
شایا تو چشمای نگران پسر جلوش نگاه کرد و گفت: نایل من با این سیاست مخالفم و تو میدونی مکالمه من و بابام در حد سلام و خدافظم نیست!
![](https://img.wattpad.com/cover/149975129-288-k772535.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Irresistible
Fiksi Penggemar[completed] حادثه های کوچیک... اتفاقات بزرگ... تغییرسرنوشت... یه دیدار ساده... یه اتاق با نور و در و دیوار سفید.... یه پرونده ی قتل... یا یه عشق ابدی.... اینا همش داستان زندگی من و توئه.... نمیدونم پایانش طناب دار دور گردنمه یا دستای گرم تو... ولی...