[17]التماس!

981 108 30
                                    


فردای  تولد بود و لیام روی کاناپه جدید اتاق نشیمنش که مجبور کرده بود لو و هری به جبران کاناپه قبلیش بخرن نشسته بود

و داشت روی کاغذ متن روز دادگاهشو مینوشت.
مثل همیشه لیوان قهوه اش کنارش بود و هزاران کاغذ دور و اطرافش و چند تا روان نویس که یکیش داشت مبلو رنگی می کرد!

لیام با دیدن اون روان نویس زیر لب "شت"ی گفت و درش رو بست و رفت سمت آشپزخونه و دستمال خیس برداشت و دوباره سمت کاناپه برگشت تا بتونه جوهر رو پاک کنه.

همون موقع نایل و شایا خسته برگشتند و نایل بدون سلام رفت سمت طبقه بالا و اتاقی که لیام بهش داده بود.

شایا کلید رو روی کاناپه انداخت و کت جینشو دراورد و نشست روی یکی از صندلی های تکی و سرشو انداخت پایین : لیام؟

لیام که از خجالت زده نبودن شایا متعجب بود هومی گفت و شایا گفت : اگه زین بمیره چیکار می کنی؟

لیام متعجب از کارش دست کشید : ترجیح میدم به آینده فکر نکنم شایا!

شایا با حرص گفت : ولی اون می میره لیام! و تو هیچ کاری نمی تونی بکنی. فقط تلاشتو بکن. دادگاه دوم خیلی مهمه!

گفت و بلند شد رفت سمت پله ها و بعد صدای کوبیده شدن در اتاق نایل توی خونه پخش شد.

نایل به طرف شایا برگشت: بهش گفتی؟

شایا دستشو روی سرش گذاشت و گفت: گفتم تلاششو بکنه.

ن: نمیتونی باباتو راضی کنی؟

شایا تو چشمای نگران پسر جلوش نگاه کرد و گفت: نایل من با این سیاست مخالفم و تو میدونی مکالمه من و بابام در حد سلام و خدافظم نیست!

IrresistibleTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang