[27] سایا

741 100 15
                                    

(كاور پارت : استايل سايا :] )

سايا براي هزارمين بار خودشو با اون دامن كوتاه و نيم تنه رسمي و كت چرمي روش و بوت بلند پاشنه دارش نگاه كرد و گفت: ليام من ميكشمت!

ليام نگاهي بهش انداخت و گفت: بجنب وقت نداريم!

س: من هنوزم نمي فهمم براي چي بايد اين كارو بكنم...!

ل: چون يه چيزي دستش دارم كه بهم نداده و اون مهمه و نميتونم جور ديگه اي ازش بگيرم. اينم براي هزارمين بار گفتم كه يادت بمونه..البته اميدوارم.

ليام دروغ دومش رو گفته بود و منتظر بود ببينه سايا چه ميكنه...

اون با يكم حك كردن گوشي باباش آدرس خونه ردكليف رو پيدا كرده بود.

رسيدن و همون لحظه ردكليف همراه پسرش دنيل از اون عمارت خارج شدن و دنيل بعد كمي حرف زدن رفت و حالا ردكليف تنها بود

سايا با غر گفت: ليام اين پيرمرده!!

ل: عه نه بابا!چشم بسته غيب گفتي گربه سگ!

سايا چشماشو ريز كرد و گفت: جبران ميكنم جيمز پين!

و بعد از ماشين خارج شد. ليام هم طبق نقشش بايد اونا رو همه جا تعقيب مي كرد و مراقب گربه سگش ميبود!

د.ا.ن سايا

از ماشين پياده شدم و پاهام به خاطر پاشنه سوزني كفشم كمي پيچيد اما بعد اوكي شدم.

رفتم سمت ردكليف: هي خوشتيپ!

ردكليف با تعجب به پشت سرش نگاه كرد و خنديدم: نه با خود توعم!

-: ببخشيد شما؟

يكم لوس گفتم: يه تنها! ببينم تو سرايدار اين خونه اي؟

كمي شاكي شد از حرفم و من كمي دور و برش چرخيدم و گفتم: هرچي! خيلي جذابي!

سرشو يكم بالا اورد و پوزخندي زد. دستمو دور گردنش حلقه كردم و با ناخنام پشت گردنشو قلقلك دادم.

خنده اي كرد و درگوشم گفت: و اين خانم جذاب اسمشون چيه؟

پوزخندي زدم ى دم گوشش گفتم: تو فكر كن اسمم تيلوره!

خنده ي ديگه اي كرد و كمي دستمو روي گردنش جابجا كردم و گفتم: افتخار يه شام رو باهات دارم؟

كمرمو از پشت گرفت و به خدمتكارش گفت ماشينو حاضر كنه.

حالم داشت از خودم به هم ميخورد و تمام وقت فقط به ليام لعنت ميفرستادم.
تمام طول راه سرش تو گردنم بود و حالمو بهم ميزد.
بالاخره رسيديم به رستوران دريايي بلك فيش كه كنارش هم يه نايت كلاب  بود.

IrresistibleWhere stories live. Discover now