[9]فریاد بی گناهی!

989 127 7
                                    


گوشیمو با بی حوصلگی خاموش کردم و به ساعت بالا سرم نگاه کردم

اوووف! دوازده ظهره!

دوباره سمت گوشیم رفتم و دیدم هشت تا تماس بی پاسخ از مورگان و چهار تا از بابام و سه تا از زندان و یکی از یه شماره ناشناس دارم

خواب از سرم پرید و سریع به مورگان زنگ زدم و همونطور که سمت کمدم میرفتم باهاش حرف میزدم

+: سلام چی شده؟
....
+: د فاک؟؟؟امروز؟
....
+:میتونی وایسی قبلش ببینمش؟
....
+: ینی چی که نه؟میخوام ببینمش و این بایده!
....
+: باشه ببخشید قربان
قربانو با تاکید گفت و سعی کرد شلوارشو پاش کنه!جدیدا یکم روناش تپل شده بودن!!

....
+: من خودمو میرسونم....میرسونم لفتش بده یکم خدافظ

د.ا.ن شخص سوم

گوشیو قطع کرد
با خودش کلنجار میرفت که شلوارو پاش کنه اما آخر با باسنش خورد زمین
همونطور که بلند شد و پشتشو میمالید به زمین و زمون فحش داد و یه شلوار گشاد تر پوشید و یه سوییشرت تنش کرد و کلیدشو برداشت و دووید سمت ماشینش

+:الو بابا؟
.....
+: ببین تو کارآگاه این پرونده ای دیگه؟
....
+: بیا روز شکنجشه.باشی بهتره

گوشیو قطع کرد و پاشو گذاشت رو گاز
سرعت:220

به دوربینای تو جاده نگاهی انداخت و گفت: فاک بهتون
پاشو بیشتر رو گاز فشر و مطمئن بود اگه یک ثانیه حواسش پرت شه مرده!

توی نیم ساعت راه دوساعت و نیمه همیشگیش رو طی کرد و ماشینشو ول کرد و پله های طبقاتو دوید و به دفتر مورگان رسید

همونطور که نفس نفس میزد در رو باز کرد و رفت تو
نگاهی به مورگان و برندون انداخت و گفت: شروع شده؟

برندون همونطور که از کنارش رد می شد گفت: دارن آمادش میکنن

و رفت

لیام با مورگان چشم تو چشم شد و با نگاه التماسی گفت: ببینمش؟

مورگان سری به نشونه 'نه'تکون داد و از اتاق رفت بیرون

لی همونطور همونجا وایساده بود و به این فکر میکرد که زین منتظرشه....اون بهش قول داده بود

دقایقی بعد صدای استارت زدن چهار تا ماشین رو از توی حیاط شنید و بعد صدای فریادای زین بود که مثل پتک تو سرش کوبیده می شد

اروم رفت سمت پنجره مشرف به حیاط و نیم نگاهی به اون صحنه کرد و همونجوری تکیه داد و نشست روی زمین

IrresistibleTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang