[19] نمايش بزرگ!

928 121 35
                                    


ليام قلتي زد و با برخورد كمرش با زمين سرد اتاقش آخي گفت و در حالي كه بين پتوش گم شده بود باعث شده بود غر بزنه و با ناله از جاش بلند شه

موهاش بهم ريخته بود و لب هاش غنچه و چشماش نيمه باز...درحالي كه پاهاشو رو زمين هول ميداد تا دسشويي رفت و كارشو كرد و بعد شستن صورتش سمت موبايلش اومد و با ديدن تاريخش براي دومين بار توي اون روز غر زد

صبحانه شو خورد و با خودش تصميم گرفت بره زندان...شايد فردا روز آخر بود و اون بايد اعترافاي توي دلشو به زبون مياورد و اينكه به اين كارش مطمئن شده بود به لطف لو بود

[فلش بك/ديروز]

لو و هري به مناسبت كام اوتشون مهموني گرفته بودن و خونه شون پر بود از آدماي معروف و دور و برياشون

لو يه گوشه وايساده بود و به پارتي اي كه راه انداخته بودن نگاه مي كرد و سيگار مي كشيد. اون مطمئن بود تو اين وضع خوشبخت ترينه!

هري درگير بحث با منيجمنتش بود و ليام با ديدن لو رفت كنارش

لي: چيه رفتي توخودت؟

لو متوجه ليام شد و سيگارو زير پاش له كرد و ليام خنديد: به خونه ي خودتونم رحم نمي كني! احمق زمين سوخت

لو شونه اي بالا انداخت و مي خواست حرفاشو به ليام بزنه : خيليم سخت نبود!

لي: خب آخه كي از شما دو تا بدش مياد؟

-: ورود هري به خيلي از كشورا براي تورش ممنوع شد ليام! ولي حس خوبي داره كه ديگه ميتونم تو خيابون راحت دستشو بگيرم و بغلش كنم و هر وقت دلم خواست ببوسمش

ليام آهي كشيد و لو ادامه داد : ليام داره دير ميشه!

ليام نگاهش كرد و لو گفت: خودت مي دوني منظورم چيه...اون شب تولد هر جور حسي تو چشماي تو بود ولي بيشتر عشقو ميديدم و غمي كه پشتش بود...زود تر اعتراف كن و بزار آروم بگيره
وقتي اون طور گريه مي كرد و طوري كه توي بغل هم آروم گرفتين! زمانو از دست نده رفيق.

ليام داشت فكر ميكرد و لويي از تاثير گزاريش رو ليام گفت : و فك نكن نفهميدم اون شب بعد گذاشتن زين رو تختش و رفتنت از زندان نرفتي دوباره اون قبرستون

لي: خب من به آروم شدن تو اونجا عادت دارم! نميتونم كه سم و خاطراتشو بذارم كنار

لويي دستي به شونه اش كشيد : ولي ميتوني با همون خاطرات يه زندگي بهتر برا خودت بسازي بهت قول ميدم

اينو گفت و سمت هري كه داشت بهش اشاره كي كرد رفت و بعد رقصشون شروع شد

[پايان فلش بك]

IrresistibleWhere stories live. Discover now