•2•

4.1K 833 387
                                    

لویی توی راهش به کلاس بازاریابی به اون پسر فکر میکنه،وقتی که پشت میزش میشینه‌ به اون پسر فکر میکنه،وقتی که یه گزارش تایپ میکنه به اون پسر فکر میکنه،اونقدر به اون پسر فکر میکنه که زنگ بالاخره میخوره.لویی میتونه اون پسر رو توی لباس‌هایی که طراحی کرده تصور کنه،میتونه پاهای بلند و باریکش رو توی شلوار راه‌راه و شونه‌های عضلانی ولی نه خیلی پهن‌ش رو توی کتی که طراحی کرده تصور کنه.

اون پسر تعریفِ عالی بودنه و لویی تصمیم میگیره که ریسک کنه و به کافه‌تریا بره تا پیداش کنه.اون وسایل رو جمع میکنه و لپ‌تاپش رو زیر بغلش میزنه و از کلاس بیرون میره.راهروها شلوغن و لویی با ناامیدی و عجله سعی میکنه از بین جمعیت رد بشه.وقتی که بالاخره به کافه‌تریا میرسه،یکم مکث میکنه تا  به دوروبرش نگاه کنه.اون زین و لیام رو میبینه و به احتمال زیاد تا وقتی که پسر مو فرفری بیاد کنارشون میشینه. لویی میدونه که شاید اون پسر اصلا به کافه‌تریا نیاد،ولی باز هم ارزش امتحان کردنش رو داره.

لویی میخواد که به سمت دوست‌هاش بره اما صدای یه خندهٔ آشنا رو میشنوه.سرش رو میچرخونه و مطمئنا،یه پسر داره میخنده و سرش با خنده عقب داده.واضحا دلیل این خنده‌ها همون پسر مو بلونده،اونا روبروی همدیگه پشت یه میز نشستن.پسر مو فرفری دستش رو که به طرز مسخره‌ای بزرگه رو روی دهنش میزاره که بتونه خودش رو کنترل کنه و سرش رو پایین میندازه،‌ شونه‌هاش با خنده میلرزن‌.به خاطر دوستداشتنی بودن این صحنه،لویی یه لبخند روی لب‌هاش احساس میکنه.

لویی روی پاشنهٔ پاش میچرخه و به سمت اون میز میره.وقتی که به‌نزدیک میز میرسه،متوجه میشه که اون پسر مو بلوند لهجهٔ غلیظ ایرلندی داره و جمله‌ش رو با کلمهٔ cunt(:/) به پایان میرسونه. پسر مو قهوه‌ای دوباره با صدای بلندی میخنده اما بعدش متوجه میشه که لویی داره به سمت‌شون میاد و با یه نیشخند روی لب‌های،سرجاش خشک میشه.لویی یه لبخند مودب میزنه و پسر مو بلوند سرش رو میچرخونه تا ببینه اون پسر مو قهوه‌ای به چی خیره شده.وقتی که لویی رو دید ابروهاش بالا رفتن.

"هی."لویی به سادگی میگه و صندلیِ کنار پسر مو بلوند رو عقب میکشه و روش میشینه.

دهنِ پسر خوشگله باز مونده و ابروهای مو بلوند تقریبا دارن خط رویش موهاش رو لمس میکنن.لویی این واکنشش رو یکم عجیب پیدا میکنه چون فکر نمیکنه اگه یه غریبه با یه لبخند مودب کنارش مینشست اینقدر شوکه میشد.

"ببخشید که مزاحم غذا خوردنت شدم.ولی یه دقیقه وقت داری؟" لویی از پسر مو فرفری میپرسه.

قبل از اینکه اون پسر جواب بده آب دهنش رو به سختی قورت میده. "البته رفیق.جریان چیه؟" اون میگه.

صدای اون پسر آروم و بمِ و به‌نظر میرسه از یه‌جایی از درون بدنش بیرون میاد.صداش برای داشتن همچین چال‌های پسرونه‌ و بچگونه‌ای یکم خشن به‌نظر میاد،اما باز هم یه ملایمت توی صداش وجود داره.اون با خجالت لبخند میزنه و باعث میشه که یکی از چال‌هاش نمایان بشه و با انتظار به لویی نگاه میکنه.لویی سرش رو تکون میده و لبخندش رو بزرگتر و روشن‌تر میکنه،چون که داره ازش درخواست یه لطف میکنه.

•Fading• [L.S] Where stories live. Discover now