•24•°part 2°

4.3K 665 419
                                    

...

لویی فقط به‌طور غیرمشخصی همم میگه همونطور که هری خودشون رو از پله‌ها پایین و به‌سمت تراکش میبره. اون در رو برای لویی باز میکنه، و بعدش میره به‌سمت طرفِ راننده. آیفون هری به ماشین وصل میشه و یکی از آهنگ‌های هیپستر هری پلی میشه. هری از پارکینگ بیرون میره و وارد جاده اصلی میشه. اون دستش رو برای لویی نگه میداره، و دستِ لویی توی دستش ناپدید میشه وقتی که هری دستش رو دورش حلقه میکنه. اونا حرفی نمیزنن، چون هیچوقت مجبور نیستن چیزی بگن، و هری بند انگشت‌های لویی رو بالا میاره تا لب‌هاش رو به‌نرمی‌ روشون بِکِشه.

"تو این آهنگ رو توی گوشیم ریختی؟" وقتی که Stay از توی اسپیکر‌ پلی میشه، هری میپرسه.

گونه‌های لویی سرخ میشن، چون اون میخواست که هری به آهنگ گوش بده، نه اینکه راجبش حرف بزنه. "آامم آره، میدونم این پاپه و تو احتمالا از ریانا متنفری، ولی آممم... این آهنگ- یعنی این آهنگ باعث میشه به تو فکر کنم." اون با خجالت میگه، توی چشم‌های هری نگاه نمیکنه. "دیروز وقتی که خوابیده بودی، یه‌چندتا آهنگ دیگه هم ریختم."

هری اونقدر ساکت میمونه که لویی مجبور میشه بهش نگاه کنه؛ لبخند هری خیلی ملایمه. "پس عاشق این آهنگم." اون آروم میگه. "ممنون."

لویی سرخ میشه و پایین و به دست‌های توی هم حلقه شده‌شون نگاه میکنه. "باشه." اون با خجالت میگه.

"دوستت دارم." هری بهش میگه.

لویی ممنونه که هری روی دکمهٔ ریپلی میزنه تا آهنگ دوباره پخش بشه، چون اینجوری لویی مجبور نیست جواب بده. اونا جلوی یه رستوران کوچیک میرن، ولی مجبورن توی پارکینگ بچرخن تا یه‌جای پارک پیدا کنن، پس لویی میفهمه که رستوران شلوغه. هری با عجله میره سمتِ درِ لویی تا در رو براش باز کنه، و دستش رو دراز میکنه تا به لویی کمک کنه که از تراک پیاده بشه. اونا دست‌توی‌دست میرن داخل رستوران، و هری در رو براش باز نگه میداره و درحالی که دستش رو پشتِ کمرش گذاشته اون رو راهنمایی میکنه. وقتی که هردوتاشون میرن داخل دوباره دستِ همدیگه رو میگیرن.

"رزروتون؟" دختری که پشت جایگاه وایسته و یه دفترِ رزرو که سنگین به‌نظر میرسه رو توی دستش نگه داشته میپرسه.

"استایلز." هری با یه لبخند مودب میگه.

اون دختر اونا رو به‌سمت یه میزِ کوچیکِ خوشگل میبره، و هری صندلیِ لویی رو براش عقب میکشه، درست مثلِ همون جنتلمنی که واقعا هست. اونا منوهاشون رو باز میکنن، و شکمِ لویی‌ بهم میپیچه. همه‌چیز خیلی گرون و زیاد به‌نظر میاد، و شکمِ لویی هنوز هم بخاطرِ ناهار پُره. اون چشم‌هاش رو روی همه‌چیز میچرخونه، و اضطرابش هرلحظه بیشتر میشه. هری انتخاب میکنه که چی میخواد و منوش رو میبنده. اون دستش رو دراز میکنه و از اون طرفِ میز دستِ لویی رو میگیره. انگشت شستش به‌نرمی بند انگشت‌های لویی رو نوازش میکنه، ولی ساکت میمونه، اجازه میده لویی انتخاب‌هاش‌ رو بررسی کنه.

•Fading• [L.S] Where stories live. Discover now