•28•°Part 2°

4.1K 639 409
                                    

لویی اونقدر محکم با انگشتش دکمهٔ رو فشار میده که بند انگشتش تقریباً میشکنه، ولی اون باز هم ادامه میده. بالاخره در با یه صدای دینگ مانند باز میشه و اون داخل آسانسور میره و پشت سر هم و با عصبانیت به دکمهٔ لابی ضربه میزنه. لویی هم عصبانیه و هم نزدیک‌ـه که گریه کنه. البته که هری روبروی ساختمان ماشینش رو پارک کرده. شیشه‌های تراک پایین‌ن و هری درحالی که دهنش بازه سرش رو به عقب تکیه داده، که به این معنیه که پشتِ عینک‌آفتابی‌ش خوابه. لویی معمولاً وایمیستاد و دوستداشتنی بودن هری توی خواب رو، که برخلافِ جذابیت‌ش توی‌ اون تاپِ تنکِ Broش و کلاهِ اسنپ‌بک‌ش که لبه‌ش رو عقب داده به‌نظر میرسید ستایش میکرد. به‌جز این که الان لویی میخواد به یه چیزی مشت بزنه و بعد گریه کنه، ولی خب ترتیب‌شون مهم نیست.

اون اونقدر محکم در تراک رو باز میکنه که هری موقع از خواب پریدن تقریباً روی زبون خودش خفه میشه. همونطور که لویی توی ماشین میشینه یک‌دقیقه طول میکشه که گیجی هری از بین بره. اون با چشم‌های درشت و گیجش پلک میزنه، تا اینکه لویی رو روی صندلی کناری میبینه، و با ناراحتی نفس‌ش رو حبس میکنه. اون بدون مکث دستش رو به‌سمت لویی دراز میکنه. لویی اون دردِ آشنا برای در آغوش گرفته شدن رو حس میکنه، ولی احساس میکنه میخواد پوستش رو بکَنه. وقتی که دست‌ هری دایره‌های آرامش‌بخش روی کمرش میکشه لویی ازش فاصله نمیگیره، ولی مثلِ همیشه هم بهش نزدیک‌ نمیشه‌

"چی‌شده بیبی؟" اون به‌نرمی میپرسه.

لویی به‌سمت جلو خم میشه و چشم‌هاش رو میماله. "اون... یه عالمه چرت و پرت راجبه مامانم ازم پرسید. راجبه قبلاً، وقتی که بچه بودم. و من همه‌چیز رو بهش گفتم و بعد- بعد اون برعلیه‌م ازشون استفاده کرد!"

لویی میتونه صدای حبس شدن نفس هری رو بشنوه. "چیکار کرد؟" اون سریع میپرسه.

"به تمام کارایی که مامانم کرده بود اشاره کرد و حرفام رو عوض کرد تا اون رو یه مادرِ بد نشون بده!" لویی میپرونه. "درست از همون خاطرهٔ اولی که بهش گفتم! اون یه مادر خوب بود، خیله‌خب! بیشتر از چیزی که لیاقتش رو داشتم باهام خوب رفتار کرد!"

هری آه میکشه، ولی به نوازش کردن کمر لویی ادامه میده. "سوییت‌هارت، ازش پرسیدی چرا داره همچین کاری میکنه؟"

"آره." لویی غر میزنه. "عین حرف‌هاش با اون لهجهٔ شیک‌ش اینا بودن،‌ «من فقط دارم سعی میکنم رابطه‌‌ت با مادرت، و مادرت به عنوان یک شخص رو، از یه دیدِ دیگه ببینی. اینجوری شاید اگه بفهمی که مادرت نقص‌هایی داشته، این که قبول کنی مشکل تو نبودی برات آسون‌تر میشه»."

هری برای یه مدت چیزی‌نمیگه، انگشت‌هاش بالاتر میرن تا پشت‌ موهای لویی رو قاب بگیرن. لویی به‌خودش اجازه میده که یکم به لمس هری تکیه بده، چون چه بخواد آروم بشه چه نخواد، لمس هری بهش آرامش میده. اون عصبانی‌ـه. از دکتر چن بخاطر زدن اون حرف‌ها عصبانی‌ـه. و حتی از این که حرف‌های چرتی که دکتر چن زد همش توی سرش تکرار میشن، بیشتر عصبانی‌ـه.

•Fading• [L.S] Where stories live. Discover now