•30•°Part 1°

4.7K 662 887
                                    

هرکی که گفته عاشق شدن آروم و تدریجی‌ـه، یه دروغگوی عوضیِ فاکی‌ـه. لویی نمیدونه دلیل‌ش اینه که اون عاشق شدن رو تا جای ممکن به تعویق انداخت، یا بخاطرِ اینه که واقعاً یهویی اتفاق افتاد، ولی عاشق شدن مثل یه قطارِ باربری کوفتی بهش ضربه زد. دو هفته بعد از این که بالاخره، بالاخره به خودش اجازه داد قبول کنه که هری‌استایلزِ لعنتی دیوونه‌وار عاشقش‌ـه، یهو حس کرد که یه‌نفر بهش سیلی زده.

وقتی که لویی صدای باز شدن در اتاق رو میشنوه، توی تخت زین دراز کشیده و ناامیدانه سعی میکنه نورِ خورشیدی که داره از بین پرده به داخل میتابه رو نادیده بگیره. اون تقریباً به زین فحش میده و میگه تنهاش بذاره، ولی بعد یادش میاد که گاهی‌اوقات دخترا دوست دارن بیان روی تخت بالا و پایین بپرن و بیدارش کنن. اون تصمیم میگیره بیشتر خودش رو توی تخت غرق کنه و سعی کنه دوباره بخوابه، گوشی‌ش هنوز هم به گونه‌ش چسبیده، چون دیشب درحالی که داشت با هری حرف میزد خوابش برده بود. سینه‌ش بخاطر سکس‌تلفنیِ یواشی که اتفاق افتاد یکم چسبناک‌ـه. همه‌چیز ده‌برابر هات‌تر میشه وقتی که آدم سعی میکنه خیلی سروصدا نکنه.

لویی صدای پای کسی که بدون اجازه وارد اتاق شده رو میشنوه، ولی خواسته‌ش برای توی تخت موندن قوی‌تر از کنجکاوی‌شـه. احتمالاً دختران، که کمین کردن تا روش بپرن. یا شایدم زین‌ـه که اومده یواشکی یه لباس از توی چمدون‌ش برداره یا داره به بدترین راه برای بیدار کردن لویی فکر میکنه. امروز لویی قراره با خانوادهٔ هری آشنا بشه، و میخواد تا جای ممکن شایانِ معرفی باشه پس احتمالاً الان باید بیدار شه، ولی جاش خیلی راحت‌ـه.

لویی منتظره که یکی از تخت پرتش کنه پایین، منتظره که یکی یه انگشت تفی بکنه توی گوشش، منتظره که یکی با بالشت بزنتش، منتظره که پتو از روش برداشته بشه؛ منتظره که دخترا یا زین با شکنجه از خواب بیدارش کنن.. ولی اصلاً انتظارِ اتفاقی که میفته رو نداره.

لبهٔ تخت پایین میره و لویی نفسش رو حبس میکنه. پتو از روی سرش برداشته میشه و شونه‌های برهنه‌ش نمایان میشن، ولی چشم‌هاش رو بسته و نفس‌ کشیدن‌ش رو ثابت نگه میداره. ماهیچه‌های بدنش منقبض شدن چون منتظره که از روی تخت پایین انداخته بشه اگه این زین‌ـه که فقط میخواد اذیت‌ش کنه، یا اگه دخترا باشن هم منتظرِ یه جنگ قلقلکیـه‌. ولی در عوض‌ لب‌های  نرم شونه‌ش رو میبوسن. لب‌های نرم، گرم و یه کوچولو مرطوب پوست‌ش رو لمس میکنن.

قلب لویی جمع میشه و تقریباً اسم هری رو نفس میکشه، ولی داره زیادی از این لذت میبره. لب‌ها روی خط گردنش کشیده میشن، حتی با این که توی یه زاویهٔ ناجوره. وقتی که لب‌های هری نقطهٔ حساسِ پشت گوشش رو لمس میکنن، نفس لویی میبُره. هری تظاهر به نشنیدن میکنه. یه دست روی شکم و سینهٔ برهنهٔ لویی میره و انگشت شست‌ش با ملایمت نوک سینه‌ش رو لمس میکنه. هری خیلی سَبُک و آروم روی فک لویی رو میمکه و لویی جلوی ناله‌ش رو میگیره. هیچکدوم از اینا کارای سکسی و جنسی نیستن؛ همهٔ لمس‌ها محجوب و شیرین‌ـن.

•Fading• [L.S] Where stories live. Discover now