•28•°Part 1°

4.3K 646 357
                                    

"خیله‌خب، لویی، تقریبا بیست دقیقه وقت داریم. فکر کنم امروز خوب پیش رفت، خودت چه فکری میکنی؟" دکتر چن با صدای ملایم و گرم‌ش میگه.

لویی یه‌ذره سخت آبِ دهنش رو قورت و سرش رو به نشونهٔ مثبت تکون میده. "اوکی، آره. فکر کنم خوب بود." اون میگه.

"میخوام ازت یه سوالِ دیگه بپرسم، و فقط اولین جواب‌ـی که به ذهنت اومد رو بگو، باشه؟"

لویی سرش رو بالا و پایین میکنه. "باشه." اون میگه، با لبهٔ لباس‌ش بازی میکنه.

"اگه میتونستی برگردی به زمانِ قبل از کام‌اوت کردنت، و استریت باشی، این کار رو میکردی؟" دکتر چن آروم میپرسه.

"آره." لویی بدون مکث جواب میده، بدون تردید، آره این کار رو میکرد.

دکتر چن سرش رو به نشونهٔ مثبت تکون میده و یه‌چیزی توی دفترچه‌ش مینویسه. "حتی اگه همه‌چیز رو تغییر میداد؟"

"مخصوصاً بخاطر این که همه‌چیز رو تغییر میداد. من میتونستم مامان و خواهرهام رو داشته باشم." اون آروم میگه.

"حتی اگه به‌ این معنا بود که نمیتونستی با هری باشی؟"

برای اولین بار لویی تردید میکنه. وقتی که به اون چشم‌های بزرگِ سبز و اون لب‌های نرم روی لب‌های خودش، و احساسی که هری بهش میده فکر میکنه،‌ شکمش بهم میپیچه. لویی میخواد جواب‌ش رو تغییر بده، میخواد بگه هری ارزشِ همهٔ اینا رو داره، که هری کافی‌ـه. ولی نمیتونه. اون توی اعماق‌ وجودش میدونه که اگه لازم باشه هری رو از دست بده، این کار رو میکنه تا دوباره عشقِ خانواده‌ش رو داشته باشه.

"من و اون میتونستیم دوست باشیم، و اون یه نفر بهتر از من رو برای خودش پیدا میکرد. میتونست بالاخره با کسی باشه که لیاقت‌ش رو داره، کسی که به‌اندازهٔ کافی براش خوب‌ـه." لویی جواب میده. "من انتخاب میکردم که دگرجنسگرا باشم."

دکتر چن هومم میگه. "چرا میگی اون یه‌نفر بهتر رو پیدا میکرد؟ مگه تو به‌اندازهٔ کافی براش خوب نیستی و لیاقت‌ش رو نداری؟"

"شما که- شما که هیچکدوم از اینا رو بهش‌ نمیگین؟" لویی‌ اخم میگه.

"لویی وقتی تو اسم هری رو توی پرونده‌ت نوشتی فقط به این معنا بود که من راجبه این که چطوری داری پیش میری آپدیت‌ش‌میکنم، و بهش راهنمایی میکنم که بین جلسه‌هامون چجوری بهت کمک کنه بهتر شی." اون توضیح میده. "من جزئیات چیزهایی که راجبشون حرف میزنیم رو بهش نمیگم."

"اوه." لویی میگه. "باشه."

"خب چرا اون حرف رو زدی؟"

"چون من نیستم- اون لیاقت‌ش خیلی بهتر از من‌ـه." لویی اخم میکنه.

تا اینجا که حرف زدن با دکتر چن خیلی راحت بوده. جلسهٔ قبل اونا راجبه چیزهایی که لویی میخواست روشون کار کنه حرف زدن. شمارهٔ اول این بود که بتونه عاشق هری شه. شمارهٔ دوم این بود که بتونه برای زین و لیام دوست بهتری باشه. شمارهٔ سوم این بود که بتونه کمتر روی شونهٔ بقیه یه بار سنگین باشه، خودش رو جمع‌وجور کنه تا اینقدر داغون نباشه.

•Fading• [L.S] Where stories live. Discover now