•25•°Part 2°

4.8K 621 695
                                    

لویی لیام رو تا خونه دنبال میکنه و توی مجتمع‌شون کنار ماشینش پارک میکنه. لیام واسه‌ش صبر میکنه، و با همدیگه از پله‌ها بالا میرن، دست لیام دور شونه‌های لویی حلقه میشه. وقتی که در رو باز میکنن، لیام یه لبخند روی لب‌هاش میذاره و لویی هم همینکار رو میکنه. هری از جاش که پشت میز آشپزخونه همراه زین منتظره میپره. لویی به‌سختی نگاهی که لیام به زین میندازه رو میبینه، قبل از اینکه صورتش به سینهٔ هری فشرده بشه.

اونم هری رو محکم توی بغلش فشار میده، و بعدش یه خندهٔ زورکی میکنه‌."عزیزم، همه‌چیز مرتبه." اون آروم میگه.

"فکر کنم واسه هیچی ترسیدیم." لیام اضافه میکنه‌. "اون فقط از درس خوندن خسته شده بود و رفته بود یکم بگرده."

هری با نگرانی‌ای که چشم‌هاش رو ابری کرده و یه اخم عقب میره. "چی؟ کجا رفتی؟"

"ما فکر میکردیم که تو ناراحتی؟" زین میگه، و لویی میدونه که لیام بهش فهمونده که همراه‌شون نقش بازی کنه.

لویی یه اخمِ معصومانه میکنه. "نه، واسه چی باید ناراحت باشم؟" خودش رو به گیجی میزنه. "من ویس‌میلم رو عوض کردم تا شما بدونین حالم خوبه."

"آره ولی_" هری نفس‌ش رو بیرون میده. "فکر کردم اینم مثلِ- وقتاییه که میگی حالت خوبه ولی واقعا نیست؟"

لویی سرش رو تکون میده و با ملایمت پهلوهای هری رو فشار میده. "بیب اگه مشکلی بود من بهت میگفتم." اون به‌نرمی میگه. "واقعا متاسفم، نمیخواستم نگرانتون کنم. فقط تلفنم رو خاموش کردم چون میخواستم ذهنم رو راجبه پایان‌نامه‌م جمع‌وجور کنم و به تمرکز نیاز داشتم. متاسفم."

هری هنوز هم اخم کرده و چشم‌هاش دارن توی چشم‌های لویی رو جستجو میکنن. "نگران بودم." اون آروم میگه.

"ببخشید هز، احتمالا تقصیر من بوده." زین میگه. "من باید بهتر از اینا میدونستم؛ اون گاهی‌اوقات گوشیش رو خاموش میکنه و میره پیاده‌روی. من فقط بخاطر جریانای این اواخر نگران شدم، ولی نباید میشدم."

هری از بالای شونه‌ش اخم میکنه و بعد دوباره به لویی نگاه میکنه. "پس تو خوبی؟"

لویی لبخند میزنه و سرش رو به‌نشونهٔ مثبت تکون میده. "آره بیبی، قول میدم. بخاطر نگران کردنت واقعا معذرت میخوام. دوباره اینکار رو نمیکنم، فقط زمان از دستم در رفت."

"نگران نباش هری، ما الکی ترسیدیم. وقتی پیداش کردم خیلی شنگول بود." لیام میگه.

لویی بخاطر دروغ گفتن احساس وحشتناکی داره، ولی این ارزشش رو داره وقتی که خط بین ابروهای تیرهٔ هری از بین میره و یه لبخند مردد میزنه. لویی هم درجواب یه لبخند زورکی میزنه و روی نوک انگشت‌های پاهاش وایمیسته و لب‌هاشون رو بهم میچسبونه. بازوهای هری دور کمرش حلقه میشن همونطور که بوسه رو عمیق‌تر میکنه، با یه ناامیدی برای اینکه بهش بفهمونه چقدر نگرانش بوده. لویی آدمِ افتضاحیه.

•Fading• [L.S] Where stories live. Discover now