•21•°Part 2°

4.1K 641 652
                                    

هری مطمئن نیست که کِی خوابش برد، ولی وقتی که مبل زیرش‌ تکون میخوره و یه زانویِ‌ استخونی به پهلوش فشار میاره از خواب بیدار میشه. اون چشم‌های مه‌آلودش رو باز میکنه، و توی سکوت نگاه میکنه که لویی بدنش رو از روی پشتیِ مبل خم میکنه.

بدون هیچ حرفی لویی بدنِ کوچیک‌ش رو جا میده، درحالی که پشتش به به سینهٔ هری چسبیده، و این نشون میده که بدن لویی چقدر کوچیه، بدنش خیلی راحت توی فضای خالیِ بین بدن هری و‌ پشتیِ مبل جا میشه.

هری فقط با خیال راحت نفسش رو بیرون میده، و بازوش رو دورِ کمر لویی میذاره، اون رو به‌خودش نزدیک‌تر میکنه و زانوهاش رو بالا میاره و پشت زانوهای لویی میذاره تا کاملا دورش قرار بگیره. لویی انگشت‌های کوچیکش رو بین انگشت‌های هری حلقه میکنه و یه آهِ طولانی و ملایم میکِشه.

"فکر کردم که تو- خونه رو ترک کردی." لویی زمزمه میکنه. "من رو- آامم- ترک کردی."

هری آه میکشه و لویی رو محکم‌تر بغل میکنه. "کم‌کم دارم فکر میکنم که خودت این رو میخوای." اون میگه، آروم حرف میزنه.

بدنِ لویی سفت میشه، انگشت‌هاش یکم دورِ انگشت‌های هری محکم‌تر میشن ولی برای یه‌مدت هیچی نمیگه. هری با خودش فکر میکنه که شاید لویی داره با خودش فکر میکنه که واقعا این رو میخواد یا نه. هری اخم میکنه و گونه‌ش رو روی موهای لویی میذاره. مهم نیست لویی چی میگه، هری هیچ‌جا نمیره، ولی بودن توی جایی که نمیخوانت هیچوقت احساس خوبی نداره.

"نمیخوام. فاک هری، من همچین چیزی‌ نمیخوام." لویی بالاخره با نفس میگه. "فقط میخوام که تو یکم- مثلا عقب بِکِشی. لطفا. راجبه رژیمم و اینا."

هری سرش‌ رو تکون میده. "نمیتونم این‌کار رو بکنم، لویی. همچین‌کاری نمیکنم. چیزی که گفتم جدی بود، بیب، تو نمیتونی اینجوری زندگی کنی. فشار خونت خیلی پایینه؛ ریسک اینکه قلبت از کار بیفته، کلیه‌ت از کار بیفته،پوکی استخون بگیری یا تشنج کنی وجود داره. بدنت نمیدونه با چیزایی که به‌خوردش میدادی به‌کارکردش ادامه بده."

"هری، اینا واسه آدم‌هاییه که غذا نمیخورن." لویی اعتراض میکنه. "من میخورم."

"نه لو، اینا واسه آدم‌هاییه که کمتر از چیزی که کالری میسوزونن، کالری مصرف میکنن. میدونی که همسن و سال‌های ما دستِ‌کم باید دوهزار و پونصدتا کالری مصرف کنن؟ و اون مقدار کالری‌ای که تو نمیخوری باعث میشه توی بدنت یه کمبود به‌وجود بیاد که بدنت سعی میکنه با خوردنِ خودش پُرِش کنه."

"من همهٔ اینا رو میدونم." لویی بهش میپره، خیلی زود دوباره عصبانی به‌نظر میرسه. "تو تنها کسی نیستی که میتونه از گوگل استفاده کنه."

"پس اینکه اینا رو میدونی، و داری سعی میکنی از این دونستن استفاده کنی تا وزن کم کنی، به این معنیه که داری از عمد به‌خودت گرسنگی میدی." لویی دهنش رو باز میکنه تا اعتراض کنه. "آره گرسنگی دادن، چون از عمد کمتر از چیزی که بدنت نیاز داری کالری مصرف میکنی. این یه اختلالِ غذا خوردنه، لویی."

•Fading• [L.S] Where stories live. Discover now