•25•°Part 1°

4.3K 649 410
                                    

"خوبی؟" وقتی که بین ماشین لیام و تراکِ هری وایمیستن، هری با ملایمت میپرسه.

"آره." لویی آروم میگه. "امشب میبینمت؟"

"لو، بهم بگو چیشده. حس میکنم خوب نیستی. اگه لازمه میتونم نرم پیش گروه..."

"نه." لویی سرش رو تکون میده. "من خوبم. بعدا میبینمت."

هری اخم میکنه و دستش رو بالا میاره تا با ملایمت با انگشت شستش استخون‌گونهٔ لویی رو نوازش کنه. "کُلِ روز رو ساکت بودی..."

"هری،" اون آه میکشه. "فقط خسته‌م. میرم خونه و میخوام. امشب میبینمت."

"باشه." هری با اکراه جواب میده. "دوستت دارم."

لویی بوسهٔ نرمی که هری بهش میده رو قبول میکنه، و بعد با ملایمت از بغلش بیرون میره. اون بدونِ نگاه کردن به پشت‌سرش سوارِ صندلی‌عقبِ ماشین لیام میشه. لیام و زین از روی صندلی‌های جلو دست‌شون رو برای هری تکون میدن. هری درحالی که دست‌هاش رو محکم توی جیب‌هاش فرو کرده نگاه میکنه که لیام از توی جایگاه پارکینگ بیرون میره. لویی چشم‌هاش رو میبنده، و گونه‌ش رو روی شیشه میذاره همونطور که لیام وارد جاده میشه.

"چی شده؟" زین میپرسه، روی صندلی‌ش میچرخه تا به لویی نگاه کنه.

"خسته‌م." لویی میگه، چشم‌هاش رو باز نمیکنه.

بقیه رانندگی توی سکوت میگذره. تا وقتی که میرن توی خونه لویی چیزی نمیگه. اون مستقیم میره توی اتاق‌ش و قبل از اینکه روی تخت‌ش دراز بِکِشه، در رو میبنده. این هفته، یه هفتهٔ دیگه پر از خوردن بوده و هری کم‌کم مقدار کالری‌ای که لویی باید بخوره رو افزایش میداده.

لویی متوجه شده که هری فقط بعد از زنگ چهارم ازش میپرسه که بالا آورده یا نه، چون کلاس بعد از ناهار‌شون اون موقع‌ست. لویی برای یواشکی در رفتن حتی سعی هم نکرده، چون تا جایی که اون میدونه هری میتونه به پسرا بگه که یواشکی چک کنن تا ببینن لویی اون زنگ هنوز توی کلاسه یا نه، یا میتونه از طریق‌ هانا حواسش به لویی باشه.

ولی لویی یاد گرفته، که هری هیچوقت بعد از زنگ اول‌شون این سوال رو نمیپرسه، پس لویی هیچوقت مجبور نیست دروغ بگه. از اونجایی که اونا بعد از صبحونه یه دوشِ طولانی میگیرن، و قبل از کلاس‌ها صبح رو با هم میگذرونن، هری مطمئنه که لویی بالا نمیاره؛ بخاطر همینه که هیچوقت نمیپرسه.

اگه لویی توی زنگِ اول بره دستشویی، میتونه حداقل نصف صبحونه‌ش رو بالا بیاره، اینجوری وقتی هری مجبورش میکنه ناهار بخوره به‌اندازهٔ قبل پُر نیست.

درعوض اگه لویی توی زنگ پنجم بره دستشویی، میتونه قبل از شام نصفِ ناهارش رو بالا بیاره. گوارش بدن‌ش آرومه و حتی بعد از گذشتنِ یک‌ساعت از غذا خوردن، بیشتر غذا توی شکمشه. این بهتر از وقتیه که اون همیشه پُر بود، ولی باز هم کافی نیست.
اون و هری فقط هر دو روز زنگِ پنجم دارن، و حتی اون موقع هم فقط نصفِ غذا بیرون میاد. اون شروع به اضافه کردن وزن کرده، میتونه این رو احساس کنه. همون اول‌شم لویی باد کرده و چاق بود، ولی الان غذا داره توی بدنش پخش میشه و پُرش میکنه.

•Fading• [L.S] Where stories live. Discover now