part 3

2.6K 443 156
                                    

لویی-زین؟؟ ... هی پسرر کجایی ؟!

صدای لویی گوش خراشترین صدا اول صبح بود !

اخه با چه دلیلی انقد باید دادو بیداد میکرد ؟!

لویی- پسرررر!

اخمی کرد و زیر لب غرغر کرد

ز-خدا بگم چیکارت کنه لویی!

زمزمه کرد و به بدنش کش و قوسی داد

طولی نکشید که لویی در رو با شدت باز کرد و خودشو روی تخت پرت کرد و باعث شد زین بالا پایین بشه

زی-یواشتر احمق!

لویی- حدس بزن چی شد!

زین بیحوصله پلک زد و سرشو به معنیه چی شده تکون داد

لویی- الیوت با لوکاس حرف زده اونم با استایلز حرف زده و خداروشکر اون دراز رفته پیش مک و گفته که مشکلی با من نداره در نتیجه همه چی تموم شده و دیگه نیاز نیست به خاطر اون احمق خودمو کوچیک کنم.

توی یه نفس تمام حرفاشو زد و قیافه ی ذوق زدشو به زین دوخت

زین- لویی دلم میخواد خفت کنم ... میتونستی وقتی بیدار شدم هم اینو بگی .. اخه محض رضایه خدا امروز پنجشنبس مرد ، بزار بخوابم !

لویی- به هر حال ... الان میتونی بخوابی بای بای

سریع بلند شد و به سمت در رفت زین بالشتی به سمتش پرت کرد اما با بسته شدن در بالشت به در برخورد کرد

ماساژی به چشمایه خمار از خوابش داد امروز که روز تعطیلی بود قرار بود نصف روزو بخوابه تا شب که به کلاب میرفت خستگی از سرو روش نباره

اما به لطف لویی این غیرممکن بود حالا که خواب هم از سرش زده بود بلند شد و به رزالا زنگ زد تا که امروز رو با اون دختر بگذرونه

بعد از چندتا بوق صدای پرانرژی اون دختر به گوشش رسید

رز- سلام پسر زیبا

زین- سلام دختر زیبا

رزالا خندید

رز- انگار تازه از خواب بیدار شدی

زین- هوم. به لطف لویی

رز- باز باعث بد خوابیت شده؟

زین- بیخیالش! امروز چیکاره ایی؟

رز- عاممم .. امروز ظهر قراره که با آنجلا برم کتابخونه...

زین- اوه..

رز- چیزی شده؟

زین- نه.. فق..فقط گفتم که باهم بریم بیرون .. اما خب عیبی نداره ...

رز- نه نه نه اگ..اگه میخوایی بریم باشه میریم

زین- تو راحت باش عزیزم حالا یروز دیگه

•Λsian BOҰ•Where stories live. Discover now