تمام افراد حاضر بدون هیچ حرکت یا حرفی به رئیس خشمگینشون که با بی رحمی مشت های سنگینش رو، روی صورت اون شخص فرود میاورد خیره شده بودن
صدای دادها و زجه های اون مرد که با بیچارگی کمک میخواست بین دیوارهای آهنی اون زیرزمین پنهان میشدلیام-برای آخرین بار ازت میپرسم! کی تو رو فرستاده!!!
با عصبانیت آشکاری که باعث شده بود تک تک جملههاش از بین دندون هاش با حالت غرش مانندی بیرون بیاد پرسید و با چشم هایی که رگه های قرمز سفیدیشو پوشونده بود به صورت داغون و غرق در خون اون مرد خیره شد
مثل دیوونه هایی که به جنون رسیده باشه سرخوش خندید که باعث شد دندون های قرمز و خونی رنگش نمایان بشه با چشمایی که به زور باز نگهشون داشته بود به تیلههای لرزون لیام نگاهی انداخت-من...ح..حرف..نمی..نمیزنم.
دردی که تو تمام بدنش احساس میکرد باعث بریده بریده شدن کلماتی میشد که بیشتر لیام رو عصبانی میکرد
-اسم..من..اسم من فرِدی لایتونِ و..و..از تو نمیترسم..عوضی!
تو شاید..دیوو..دیوونه باشی اما.. ما دیوونه تریم!به اون مرد که فردی نام داشت و با اینکه به زور میتونست حرف بزنه با غرور کلمه هاشو ادا میکرد خیره شد، نیشخندی زد حالا چشم های لیام خشمگین نبود نفس های تندش منظم شده بود با آرامشی که یهو به وجود اومده بود و همه رو متعجب کرده بود به طرف فردی خم شد-از شجاعتت خوشم میاد فرد! تو مرد نترسی هستی...
یک قدم عقب رفت و همونطور که دور صندلی فرد میچرخید با حالت متفکری پرسید-تو گفتی دیوونهترین درسته؟
رو به روش متوقف شد و با لبخند ادامه داد-اما دوست من.. من حتی هنوز دیوونگیم رو شروع هم نکردم!
فردی با گیجی اخم کرد اون مرد حالش خوب بود؟ طوری که با آرامش و لبخند حرف میزد انگار چند دقیقه پیش مثل روانیها به جونش نیوفتاده بود-تو..چ..چی دار..داری میگی؟
حالا لحن محکمش خشم درونش رو داشت فریاد میزد-من چی دارم میگم؟
تک خنده ایی زد-بزار بهت بگم! اگه تمام اطلاعاتی که میدونی رو بهم نگی اون میله رو میبینی؟
بدون اینکه نگاهش رو برداره با دست به میله ی گوشه اتاق اشاره کرد-داغه! و میدونی قراره باهاش چیکار کنم؟
فردی-حتی اگه منو بکشی هم..چی..چیزی به توعه آشغال..نمی..نمیگم!
لیام که به زور داشت عصبانیتش رو کنترل میکرد محکم چونه فردی رو بین دستاش گرفت انقد بهش نزدیک شده بود که نفسای داغش به پوست صورت مرد زخمی برخورد میکرد
لیام-تو رو نمیکشم! ولی قول نمیدم به خانوادت کاری نداشته باشم.
وقتی بالاخره ترس رو تو چشم های اون مرد دید نیشخند پیروزمندانه ایی زد به همین راحتی لیام پین، قدرتش رو به رخ دشمناش میکشید.