part 9

2.1K 422 189
                                    

تا اینجا همه پارت ها کوتاه بود و تقریبا دو یا سه هزار کلمه ایی بودن این اولین پارت طولانیه این فن فیکه لذت ببرید لاورز 🪐⛓🥀

بی اونکه بخواد ذهنش اینبار اشباع شده بود
فکر هایی که تویه سرش بود از دیشب درگیرش کرده بود

"لیام..اسمش لیامه!"

صدای رزالا که دیشب اسم برادرش رو گفته بود تویه سرش اکو شد

رزالا و خانوادش فکر میکردن که لیام عقلشو از دست داده؟ پس چطور ممکن بود نصف شبا بیاد پیش زین ؟
لیامی که زین میشناخت شبیه کسایی نبود که از تیمارستان فرار کرده... در واقع اون انگار..‌انگار یه آدم معمولی بود .. !

پوف کلافه ایی کشید باید از این موضوع سردرمیاورد !

وگرنه اگه به یه جواب قانع کننده ایی نمیرسید فکرش حالا حالاها میتونست درگیر باشه

از جلویه پنجره بلند شد و سیگارشو تویه جا سیگاری خاموش کرد دستاشو تویه موهاش فرو برد و به عقب هُل داد
موهاش دیگه واقعا بلند شده بودن.. باید یه فکری براش میکرد
با کش دور مچش موهاشو بست و بالاتنه ی لختش که حالا خنک شده بود بخاطر هوایی که از پنجره میوزید با یک تیشرت سبز یشمی گشاد پوشوند
به طرف اتاقش رفت و با دیدن اون دختر مو بلوند که بین ملافه های تخت پیچیده شده بود لبخندی زد ..
و لبخندش با فکر دیشب به یه نیشخند تبدیل شد اونا یه سکس عالی داشتن..

دستشو جلو برد و موهایی که روی صورت رزالا پخش شده بود رو کنار زد و بوسه ایی رو رویه گونه ی اون دختر گذاشت

رزالا تکونی خورد

زین- پرنسس ! وقتشه بیدار بشی...

رزالا با صدای ضعیفی جواب داد- بزار بخابم زینی

زین لبخند زد و دوباره پیشونیه اون دخترو بوسید- باشه عزیزم ، من دارم میرم بیرون یسری کار برای حل مراحله تموم شدن دانشگام دارم که باید انجامشون بدم باشه؟

رزالا- باشه

زین- صبحانت هم روی میز آمادس ، بلند شدی بخور

رزالا لبخند زد- باشه عزیزم ...

به طرف کمدش رفت و کت چرم مشکی رنگشو رویه تیشرت یشمی رنگش پوشید و بوت های بلندشو از داخل کمدش بیرون کشید و پایین شلوار مشکی رنگش پوشید

کوله شو رویه دوشش انداخت و اروم از اتاق بیرون رفت

لویی- هی پسرک ! بدون دوست دخترت کجا داری میری؟

زین- یه هفته دیگه دانشگاه تمومه ... منم چون وضعیتم با بقیه دانشجوهایه دیگه فرق داره باید یه چیزایی رو حل کنم

لویی سری تکون داد- میتونیم کمی حرف بزنیم؟

زین- مهمه؟

•Λsian BOҰ•Where stories live. Discover now