part 46

1.3K 316 181
                                    

کلا فکر کنم واتپد با من مشکل داره...
اون یکی داستانی که تازه پابلیش شده بود (god of Atlantis) پاک شد :)...

****

دادی از درد کشید و با اخم غلیظی که بین ابروهاش شکل گرفته بود به اون مرد رو به روییش خیره شد-مرتیکه احمق کمتر فشار بده میدونی چقد دارم درد میکشم؟

مردی که به عنوان دکتر داشت زخم راجر رو میبست با فریاد اون پسر بهش نگاهی انداخت و با آرامشی که روی عصاب راجر تاثیر بدی میذاشت جواب داد-پسرجون... تو یه ماموری باید خیلی ازین زخما و حتی عمیق تر رو تجربه کرده باشی یکم تحمل کن اینکه چیزی نیست

راجر با چشمای متعجب و عصبانیت گفت-چیزی نیست؟ میخوایی با اسلحم به پات شلیک کنم؟ ببینم اون موقع هم میتونی با این خونسردیِ لعنتیت بهم جواب بدی یا نه!

زین چشم های بی قرارش رو به راجر که داشت از درد ناله میکرد داده بود و لیام مشغول حرف زدن با تلفن بود

زین-راجر؟

با صدای نگران زین سرشو به طرفش چرخوند-خبری از تریشا و‌ یاسر داری؟

راجر نفس عمیقی بیرون داد تا بتونه بدون لکنت جواب زین رو بده محض رضای خدا اون زخم لعنتی واقعا درد میکرد

راجر-این اولین باری نیست که به خونه حمله میشه به عنوان ماموردولت خیلی از خلافکارا هستن که باهامون مشکل دارن و هروقت این اتفاق میوفتاد یاسر میرفت به یه جایی که کسی نتونه بهش دسترسی داشته باشه

زین-تریشا..؟

راجر-اون زن قوی‌ایه! نگرانش نباش

زین-میشه پیداشون کرد؟

راجر-خودشون سروکلشون پیدا میشه، اگرم نشد باید از دوست‌پسرت کمک بخواییم

سری تکون داد حالا که راجر درموردشون خونسرد بود پس حتما میدونست جاشون امنه، نگاهشو به لیام که بی‌قرار راه میرفتو با فرد پشت تلفن حرف میزد داد

لیام-یعنی چی که نمیتونی پیدا کنی؟

مارگو-رئیس اوضاع خیلی بد شده.. باید یسری اسکن‌های سایت رو انجام بدم اما هیچ صفحه‌ایی بهم اجازه‌ی وصل شدن نمیده

لیام-پس یعنی افراد کوین توش دست دارن؟

لیام طوری سوالش رو زمزمه‌وار پرسیده بود که انگار از خودش پرسیده باشه
مارگو که هیچ حدسی نداشت نمیدونست باید چه جوابی به سوال لیام بده!
از وقتی که سعی کرده بود باز هم وارد سایت‌ها و اطلاعات شخصی کوین بشه موفق نشده بود،تمام راه‌هایی که میتونست بهشون دسترسی داشته باشه مسدود شده بود

لیام-خیلی خب..اگه خبر جدیدی شد منو بی خبر نذار

و بدون منتظر موندن تماس رو قطع کرد چون انگار مارگو هم دستش بسته بود، به پشت چرخید و با دیدن چشمای خیره‌ی زین به سمتش رفت و کنارش جا گرفت پیشونیش رو بوسید و یکی از دستاشو دور اون پسر انداخت تا نزدیک خودش نگهش داره

•Λsian BOҰ•Onde histórias criam vida. Descubra agora