part 4

2.4K 429 311
                                    

روی موتور نشسته بود و رزالا بهش تکیه داده بود و دستایه لاغر و دخترونشو دور گردن زین انداخته بود

لبخند اغواگرانه ایی زد و بوسه ایی رو روی لب های سرخ زین کاشت

رزالا- امروز خیلی خوش گذشت ....

زین- خوبه که بهت خوش گذشته ...

رزالا- موتور سواری اونقدرا هم بد نیست که فکرشو میکردم

زین- منکه همیشه بهت میگفتم بیبی گرل

رزالا- اوهوم...زین؟

زین- هوم؟

همونطور که به چشمایه عسلیه اون پسر خیره بود مردد چیزی که تو ذهنش بود رو هم سعی میکرد به زبون بیاره

حالا زین هم که فهمیده بود تکیشو از موتورش برداشت و با دستاش صورت رزالا رو قاب گرفت و درست به چشمایه آبیه اون دختر خیره شد

زین- چیزی شده عزیزم؟

زرالا- راس..راستش نمیدونم

زین- بهم بگو

رزالا- پدرم.. اون میگه که .. میگه که دیگه وقتشه ما رابطمونو قطعی کنیم !

زین اخمی کرد و بهش خیره موند

رزالا- دیشب که تو اتاقم نشسته بودم اومد و باهام حرف زد
و یجورایی ازینکه تو میایی دم در خونمون شاکی بود و بهم گفت که حداقل نامزد بشیم!

زین ابرویی بالا انداخت و بدون حرفی به زمین خیره شد درواقع انتظار چنین حرفی رو از اون دختر نداشت اونم بعد از مدت کمی که همو میشناختن!
اخه محض رضایه خدا ! اونا تو کدوم قرن زندگی میکردن! که انقدر زود باید ازدواج میکردن بعد از اشناییشون

رزالا که درگیریه زین با خودش رو دید نزدیکتر اومد و دستشو روی گونه ی زین گذاشت

رزالا- عزیزم؟

زین-هوم

رزالا- میدونم این الان برات غیرقابل هضمه ! منم نمیخوام انقد زود وارد یه رابطه ی جدی بشم ! اما مهم اینه که ما همو دوست داریم

زین- رزی ما دانشجوییم ! دانشگاه داریم و باید فعلا به تحصیلمون اهمیت بدیم ... همینجوریش من دو سال رو مردود شدم خودت که بهتر اینارو میدونی!

رزالا- میدونم! معلومه که میدونم اما زین ... ما فقط نامزد میکنیم ازدواج که نمیکنیم !

زین ناباورانه پلک زد

زین- تو داری در مورد نامزدی حرف میزنی رزالا! چیز کوچیکی که نیست!

رزالا- زین ! جدا از قضیه ی بابام .. منم دوست دارم که ما تماما مال هم دیگه شیم !

زین- رزی ما الانشم مال همیم ! وقتی دو نفر همو دوست دارن به این زودیا نیازی به این وصلت ها نیست !

•Λsian BOҰ•Where stories live. Discover now