امروز داشتم تو اینستا ویدیوهای مربوط به زیامو نگاه میکردم بعد یه ویدیوی کیوت دیدم از لیام که حقیقتا با این لیامی که من توی این ف ف خلق کردم زمین تا آسمون فرق داشت 😂 یعنی لیام واقعی خیلی کیوته اصلا بهم بر خورد.. دست بهم نزنید جیغ میزنم
***
تنها برقِ جیپ مشکی رنگش توی سیاهی شب معلوم بود... چشم های قهوه ایی رنگش از خستگی خمار شده بود اما این آخرین چیزی بود که بهش فکر میکرد
بعد از اینکه مارگو تمام اطلاعاتی که درباره دوستدختر نایل خواسته بود رو براش ارسال کرد موبایلش رو توی کت چرمش برگردوند..
حالا تمام چیزی که میخواست رو توی دستش داشت حالا میتونست اون حسی که موقع شلیک به زین تجربه کرده بود رو نصیب نایل هم بکنه تا بفهمه آسیب زدن به پسر آسیاییش چه عواقبی داره و برای اثبات این قضیه نیاز بود که اون مرد به بیرحمی گذشته باشه بدون هیچ پشیمونی.به خونه ی نسبتا کوچیکی که چراغهاش خاموش بود و چند متر ازش فاصله داشت نگاه کرد، از وجود تپانچهاش مطمئن شد و از ماشین پیاده شد با قدمای اروم به طرف اون خونه حرکت کرد
وارد حیاط که شد نگاهی به اون سگ مشکی رنگ که بهش زل زده بود انداخت... اَه حیوون های مزاحم!
قبل از اینکه بتونه پارس کنه باید یکاری میکرد اون میتونست سگها رو هم ساکت کنه.خوشبختانه لیام رابطه خوبی با این حیوون ها داشت و میدونست چطور باید باهاشون رفتار کرد دستش رو بالا برد و با انگشت به پایین اشاره کرد-بشینوقتی عکس العملی به حرف لیام نشون نداد چرخشی به چشماش داد و دوباره با لحن محکمتری گفت-بشین پسر!
وقتی بالاخره به خونه کوچیک خودش برگشت
لبخند کوچیکی رو لب های لیام شکل گرفت-پسر خوبخیلی آروم به خونه نزدیک شد و تمام پنجرهها و درهاشو چک کرد
با دیدن پنجره پشتی که باز بود به طرفش رفت تاریکیه اون خونه خبر از خواب بودن اون دختر رو میدادبا دیدن جسم ظریف اون دختر که روی کاناپه نشسته بود و کتابی رو مطالعه میکرد... اروم پلکهاشو روی هم گذاشت،پس اون بیدار بود! موبایلش رو باز از کت چرمش بیرون کشید و پیامی به نایل فرستاد مطمئنا قیافه ی نایل توی این لحظه تماشایی بود
" میخوایی فیلم شلیک به دوست دخترت رو تماشا کنی؟ فکر کنم باحال بنظر برسه "
دوباره چشم های سرد و بی رحمش رو به طرف اون دختر داد و آروم از پنجره پا به داخل گذاشت
لیام بین پرده های سفید مثل ارواحی بود که قصد جون اون دختر بی گناه رو داشت...افسوس... چرا همیشه بخاطر آدم بدهای داستان این ادم خوبای داستان بودن که آسیب میدیدن؟
مثل مادر لیام
مثل زین...
انتقام!
تو دنیای خلاف انتقام حرف اول رو میزد و اینجوری بود که هیچوقت بدی به پایان نمیرسید بلکه مثل ساعت شنی هربار میچرخید، میچرخید و میچرخیدو کی میدونه که تو این چرخش ها صدها نفر بیگناه میمیرن و طعمه ی شکارچیای تشنه خون میشن؟
![](https://img.wattpad.com/cover/199665919-288-k92258.jpg)