part 27

2.4K 433 502
                                    

بابت تموم کامنت هایی که میذارید و ووت هایی که به داستان میدید ممنونم عانجلز:)
نمیتونم بشینم همه ی کامنتاتون رو جواب بدم اما وقتم رو میزارمو همشو میخونم... و ازاینکه داستان رو انقد دوست دارین مثل بچه هایی که بهشون ابنبات دادن ذوق میکنم..😂والا
خیلی دوستون دارم...گایز
خیلیییی..عال د لاو 💞

•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

چشمایه سوزناکش رو با آه خفه ایی از درد باز کرد
زخمایه دور چشماش این اجازه رو به سختی بهش میداد حتی پلک زدن هم براش زجر آور بود...
کبودیِ سیاه تمام صورتش رو پر کرده بود جای‌ جای بدنش از مشت و لگد هایی که خورد کوفته شده بود
وقتی سعی کرده بود با دستش زخم بزرگه زیر سینش رو لمس کنه طناب های ضخیم دور دستاش این اجازه رو بهش نداد
تمام چیزی که حس میکرد فقط درد بود..درد!

-آه خدا لعنتت کنه پین!

اونقدر لحن صداش ضعیف و شکننده بود که حتی توی اون چهار دیواری زیرزمینِ سردوتاریک...اکو نمیشد!
اما صدای نیشخندی که از اون طرف اتاق خالی به گوشش رسید ترسناکتر و زجرآورتر از صدها زخمِ روی بدنش بود.

اون مرد خشن و بی رحم روی صندلی چوبی، کمی دورتر ازش نشسته بود و تیغه ی‌ تیز آهن رو روی چاقوی نقره ایی رنگش میکشید
حرفی نمیزد یا حرکتی نمیکرد، سکوت کرده بود و‌ چشمایه بی حسش رو به چاقوی تیزش داده بود و با آرامش ذاتیِ مخصوص به خودش کارش رو انجام میداد

و اون بیچاره‌ی زخمی حتی جرعت یه کلام حرف زدن رو نمیتونست به خودش بده وقتی انگار ازرائیلش جلو روش نشسته بود!
اما ساکت بودن بیش از اندازه لیام اون رو کلافه میکرد...

-بگو ازم چی میخوایی تا این کارای لعنتیتو بس کنی!

لیام-مادرم رو... میتونی بهم برگردونی؟

بدون اینکه تغییری به حالتش بده با آرامش و‌ آروم پرسید و محکمتر تیغه رو روی چاقوش کشید

-میدونی که اگه از اینجا برم بیرون! زندت نمیزارم.

خندید-فکر میکنی خودت از اینجا زنده میری بیرون؟

-من نابودت میکنم! نابودت میکنم عوضی...

با چشم های شکلاتی رنگش که حالا مردمک سیاه رنگش بزرگتر از حالت عادی شده بود بهش خیره شد به زخم هایی که روی صورت اون مرد بود خیره شدو نیشخند زد از کاردستیش خوشش اومده بود!

و‌ باز ادامه داد- وقتی مادرم رو با اون دستایه کثیفت کشتی من رو هم نابود کردی! و‌ میبینی دیگه چیزی برای نابودی باقی نمونده!
نگاهی به خودت بنداز! حالا تو داری نابود میشی و حدس بزن چی... با دستای کثیف من!

•Λsian BOҰ•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora