part 19

2.1K 440 288
                                    

یه نکته ایی رو بگم
داستان از این پارت که نه پارت بعدی قراره هیجانش شروع بشه و ووت ها هنوزم کمه!
سین ها بالایه دویست تاس بعد ووت هشتاد به پایین!
این خیلی بی انصافیه ...
این پارت اگه ووتاش به صد رسید پارت بعدی رو زودتر میزارم اما اگه نه فاصله هایی قراره بدم...
از شرط گذاشتن متنفرم اما اون خواننده های عزیزی که فقط میخونن ، منو مجبور میکنن ببینم چیکار میکنید

و از طرفی خیلی ممنون از اون سوییت هایی که همیشه کامنت و ووت میدن...

Love you
X. 




از اینکه لیام به گرینویچ برگشته بود یک هفته میگذشت...
و اون از اونجا بودن احساس خوبی داشت... هرچی باشه خونه‌ی خودش بود جایی که راحت بود و هفت ماهه تمام پاش رو اونجا نزاشته بود
هری یک هفته پیشِ قبلِ برگشت لیام ، همه چیز رو آماده کرده بود ... خدمتکارها و افراد های قبلیِ لیام رو صدا زده بود تا دوباره مثل هفت ماه پیش تو خونه بزرگ لیام مشغول بکار شن.
همه چیز خوب و آروم میگذشت.
روزها... قلب لیام دیگه نامنظم نمیزد
روزها... توی سرش صدا های عجیبی رو نمی شنوید
روزها... به اتفاق هایی که دورو برش میوفتاد عکس العمل نشون میداد و مثل مجسمه ها به یه نقطه خیره نبود
روزها... اون میتونست لبخند بزنه!
به شوخی های هری میتونست لبخند بزنه...
اون پسر قد بلند تمام هفته رو درحال رفت و امد پیش لیام بود و کمتر به خونه‌ی خودش و شرکت میرفت... اون فقط میخواست تمام حواسش روی لیام باشه و همه چیز همینطوری خوب و آروم بگذره
اون خوشحال بود چون داشت لبخند رو روی لب های لیام میدید ...

هری-میدونی لیام.. خیلی خوشحالم.خیلی!

لیام روی کاناپه‌ی خونش بعد از ماه ها دراز کشیده بود لبخند کوچیکی روی لب هاش نقش گرفت-میدونم...

هری-خیلی خوبه بازم اینجایی...

چیزی نگفت و فقط به یه لبخند کوچک روی لبش اکتفا کرد اون کم حرف میزد اما حرف که میزد... مثل قبل سکوت نمیکرد و این خودش کافی بود هری بلند شد تا لیام یکم تنها بمونه به سمت آشپزخونه رفت و به اون زن مهربون که همیشه به لیام میرسید لبخندی زد

هری-یک هفته درگیر برادرم بودم تا اینجا احساس خوبی رو داشته باشه وقت نمیکردم مثل قبل بیام..

به جلو رفت و صورت اون زن رو قاب گرفتو پیشونیشو محکم بوسید-و اینجوری پیشونیت رو ببوسم ماری..

ماریا یک زن پنجاه ساله بود
یک زن با پوست سفید و صورت تپل که همیشه وقتی هری باهاش شوخی میکرد لپ هاش گل مینداخت
زن خیلی مهربونی بود ...جایگاه مادر رو برای هریو لیام نداشت اما به همون اندازه براشون ارزش داشت و همیشه تمام وقتش رو صرف لیام میکرد

لبخندی روی لب های صورتیش نشست و دستش رو ، روی گونه ی هری کشید ...

ماریا- منکه شکایتی ندارم هرولد... تو باید الان تمام حواست رو لیام باشه!

•Λsian BOҰ•Where stories live. Discover now