1: Business trip

2.7K 204 45
                                    


'جنی'

"بسیار خب بچه ها... سفر کاری امسال در پیونگ چانگ خواهد بود! ما سه شب رو در پیست اسکی یانگ پیونگ میگذرونیم!"
رئیسمون، آقای یانگ اعلام کرد.

"خودشـــــــه!"
همه از جمله من با شنیدن اعلامیه دست زدیم و تشویق کردیم.

من دعا میکردم به اونجا بریم چون امسال یه رویداد ویژه کریسمس اونجا برگزار میشه که مجسمه های یخی زیبایی برای عکس گرفتن وجود داره و من واقعا واقعا خیلی بد دلم میخواد برم. من شنیدم که ساخت همه اونا 6 ماه طول کشیده!

به تهیونگ، دوست پسرم که سرپرستم هست نگاه کردم و با هیجان گفتم:
"اوپا، من نمیتونم برای اینکه اونجا برم و تو مراسم کریسمس باهات عکسای زیادی بگیرم صبر کنم!"

شنید که من صداش میزنم و گوشیشو کنار گذاشت تا بهم نگاه کنه و لبخند بزنه.
"منم همینطور عزیزم، نمیتونم صبر کنم."

___***___***___***___

'لیسا'

وقتی ساجانگنیم مکان سفر کاری امسالمون رو اعلام کرد به عکس العمل پرستیدنی جنی لبخند زدم. میدونستم که اون به شدت دلش میخواد به مراسم کریسمس بره. خب من همه چیزو راجبش میدونم، از اونجایی که از اولین روزی که دیدمش دو ساله که مخفیانه دوسش دارم.

*فلش بک*

"آیش... این چطوری کار میکنه؟"
انگشتامو روی شقیقه هام کوبیدم و از دستگاه فتوکپی ناامید شدم.

"هی، به کمک نیاز داری؟"
صدایی از پشت منو متحیر کرد.

برگشتم تا به اون شخص نگاه کنم که از درون مردم. یه چشم گربه ای سبزه زیبا پشت سرم ایستاده بود.

"هوم... من-من... ب-بله."
لکنت کردم.
خدایا مشکلم چیه؟

دختر سریعا جلو رفت و بهم نشون داد که کدوم دکمه هارو فشار بدم و تمام عملکردهای دستگاه رو با حوصله توضیح داد.

"خب... اره اینطوری ازش استفاده میکنی."
کارشو تموم کرد و لبخنذ لثه ای بهم زد که باعث شد قلبم از درون منفجر بشه.

"ا-اوه ممنونم."
دوباره لکنت کردم، سعی کردم آروم باشم و به طور عادی نفس بکشم.

"بهرحال من جنی کیم هستم، تو باید جدید باشی. اسمت چیه؟"
در حالی که هنوز لبخند زیباشو نشون میداد خودشو معرفی کرد.

"من ل-لایسا مانوبان هستم اما میتونی لیسا صدام کنی و اره، من همین چند روز پیش به این شرکت پ-پیوستم."
لعنت بهش چرا نمیتونم جلوی لکنتمو بگیرم.

مودبانه گفت:
"اوه، خب خوش اومدی! از ملاقات باهات خوشحالم لیسا. اگه مشکلی داشتی میتونی ازم بپرسی. میز کارم اون گوشه و چند تا پرونده روشه."

"حتما... خیلی خیلی ممنونم."
موفق شدم بگم.

جنی کیم. این دختر زیبا اسمش جنیه. من اونو بیاد میارم.

*پایان فلش بک*

به مدت دو سال جنی رو از دور تحسین میکردم چون خیلی خجالتی بودم و جرات نمیکردم احساساتمو بهش اعتراف کنم اما به روش خودم مراقبشم.

میدونستم که جنی بی نظمه و تمیز نیست، اون همیشه میز کارشو بهم ریخته ول میکرد بنابراین همون شب عقب میموندم و منتظر میشدم تا همه دفتر رو ترک کنن بعد میرفتم سر میزش و پرونده هاشو مرتب میکردم، تمام لوازم التحریرشو تو کشو میذاشتم و همه مقالاتش رو به ترتیب میذاشتم.

جنی همیشه صبح میومد و با لبخند درخشانی که روی صورتش بود از نظافتچی تشکر میکرد، اون متحیر میشد اما بهرحال تشکرش رو میپذیرفت.

میدونستم که جنی عاشق بستنی شیریه برای همین مقدار زیادی از اون رو میخریدم و تو آبدارخونه اداره نگه میداشتم تا اون بتونه ازش لذت ببره.

میدونستم که جنی عاشق گوش دادن به آهنگای قدیمیه پس هرروز آهنگای خوب دهه نود رو جستجو میکردم و به طور ناشناس به لیستش توصیه میکردم.

ارزش اینو داشت، تنها دیدن لبخند لثه ای روی صورتش...

من از روند اوضاع کاملا راضی بودم تا اینکه یه روز جیسو، دوست صمیمی جنی با خوشحالی وارد دفتر شد و به آیرین گفت که تهیونگ شب گذشته به جنی اعتراف کرده و اون موافقت کرده که دوست دخترش باشه.

قلبم تکه تکه شد اما با این وجود دست از انجام اینکارا براش برنداشتم چون من واقعا دوست داشتم اون دخترو خوشحال ببینم. تا وقتی که اون خوشحال باشه به اندازه کافی برام خوبه حتی اگه متعلق به شخص دیگه باشه، نه من...

به سبزه زیبایی که به دوست پسرش چسبیده بود نگاه کردم و به طور ضعیفی لبخند زدم....

*******************

گایز این بوک ترجمه دیگه از جنلیسا و امیدوارم که

خوشتون بیاد♥️

ووت فراموش نشه لطفا نظراتتونم راجبش بگین♥️

One Day ( jenlisa ){Translated}Where stories live. Discover now