Part 27

420 91 43
                                    


نیک آروم دستش رو روی سر تایلر می‌کشید و موهای نامرتب اون رو مرتب می‌کرد..

همه‌شون به لب‌های تایلر خیره بودن تا بفهمن چه اتفاقی افتاده اما اون حتی یک کلمه هم حرف نزده بود..

چشم‌هاش رنگ ترس داشتن و این رو نیک خوب می‌فهمید؛ اون پسر ترسیده بود و هنوز تواناییش رو نداشت که بتونه حرف بزنه..

لیام دست سرد تایلر رو تو دستش گرفت و با لحن نگرانی پرسید
-نمی‌خوای چیزی بگی؟

چشم‌هاش رو باز کرد و با ترس به لیام و بعد به سارا خیره شد؛ زین لب‌هاش رو گزید.. از نگاه تایلر می‌تونست بفهمه حضور سارا باعث شده که نتونه حرف بزنه..

-سارا تو خیلی خسته شدی امروز؛ می‌خوای برو استراحت کن..
زین گفت و سارا دهن باز کرد حرفی بزنه که نیک و لیام هم با اصرار از اون خواستن بره و استراحت کنه!

در نهایت سارا قبول کرد و همونطور که سمت در می‌رفت با لحن تقریبا ناراحتی زمزمه کرد
-سوپ حاضره تو آشپزخونه‌س برای تایلر بیارید و لطفا بعدش بذاریدش تو یخچال تا خراب نشه؛ شبتون بخیر پسرا

اما هیچ‌کس نفهمید.. هیچ‌کدوم متوجه‌ی حال سارا نشدن و همه‌شون درگیر تایلر بودن اما.. اگه می‌تونستن جلوی اون رو بگیرن، شاید همه چی بهتر پیش می‌رفت!

با خروج سارا، تایلر نفس راحتی کشید و آروم خودش رو بالا کشید.. دست نیک رو تو دستش گرفت و زمزمه کرد
-بیاید نزدیک‌تر..

زین و لیام با اخم نزدیک شد و نیک ترسیده به همسرش خیره شد، تایلر زیاد اسیب دیده به نظر می‌رسید یا اون اینطوری فکر می‌کرد؟

-خیلی وقت بود که ناتالی تمام اتفاقات این خونه رو، دونه به دونه می‌دونست.. یعنی هیچ موضوعی نبود که اون ندونه؛ جز علاقه ای که بین شماست..

تا اون شبی که نیک؛ لیو رو پیش نایل فرستاد فکر می‌کردم جاسوس یکی از نگهبان‌هاست که از علاقه‌ی شما خبر نداره اما چطور همه چیز‌ رو می‌دونست.. اولش فکر کردم فردیه اما رفتاراش نشون داد که اشتباه می‌کنم.

اما اون شب؛ فقط منو نیک بودیم و سارا و لیو! هیچ‌کس دیگه‌ای اون جا نبود.. همون شب ناتالی باهام تماس گرفت!

به خودم اجازه ندادم حتی بهش فکر کنم که ممکنه کار سارا باشه اما امروز تو خونه‌ی ناتالی متوجه شدم که با سارا صحبت می‌کنه و ازش می‌خواد همه چیز رو بگه و مطمئنه یه چیزی هست که ازش مخفی شده..

نمی‌دونم چرا داره این‌کارو می‌کنه اما شاید دلیل منطقی‌ای داشته باشه..

Part of he[Z.M]Where stories live. Discover now