Part 3

789 150 60
                                    


النور: خب آقايون. متاسفانه خبر خوبي براتون ندارم

و زين به وضوح ديد كه چطور پاهاي لويي توانايي تحمل وزن اون رو از دست دادن. خودش رو به لويي نزديك كرد و نامحسوس دستش رو دور كمر اون گذاشت!

زين: مي‌شنويم دكتر!

لويي با ترس به زين و بعد، به دكتر خيره شد.

النور: اين خيلي عجيبه اما، بايد بگم كه دوست‌پسرتون بدون اينكه هيچ اسيبي ببينه خاطراتش رو از دست داده.

تو آزمايشاش نه تنها اثري از اسيب ديدگي نيست؛ بلكه خبري از شوكه شدن يا هرچيز ديگه‌اي نيست..

اون پسر واقعا چيزي رو به ياد نمياره و فقط يه اسم رو تكرار مي‌كنه؛ ميگه تنها چيزيه كه تو ذهنش باقي مونده.

لويي! فكر كنم بايد بري ببينيش.. شايد علاوه بر اسمت، چهره ات رو هم به ياد بياره.

لويي سري تكون داد و بي‌معطلي داخل اتاق شد. زين اما مقابل دكتر ايستاده‌بود و دنبال دليل، براي اتفاق عجيبي كه افتاده بود مي‌گشت.

النور قدمي از زين دور شد اما با شنيدن صداش برگشت و نگاهش كرد.

زين: چطور ممكنه بدون آسيب ديدگي حافظش رو از دست بده؟

النور اما قدم رفته شده رو برگشت و مقابل زين ايستاد. جواب داد:
هيچكدوممون نمي‌دونيم.. حدود دوازده ساعته كه هري تو بيمارستان بستريه و بايد بگم هيچ دكتري از هيچ كجاي كشور نتونسته دليل اين اتفاق رو برامون توضيح بده.

زين سري تكون داد اما قبل از اينكه عقب بكشه دوباره سوالي رو پرسيد كه توش ترديد داشت.. اما بايد مطمئن ميشد!

زين: ممكنه هري دروغ بگه؟

النور لبخند غمگيني زد و جواب داد: از دروغ سنج استفاده كرديم زين؛ اون داره راستش رو ميگه و راستی، مي‌تونيد ببرينش خونه، اما سعي كنيد خاطرات گذشته رو براش تداعي كنين.
شايد چيزي رو به ياد اورد.

چشمكي زد و ازش دور شد. با بلند شدنِ دوباره‌ي صداي موبايلش عصبي اون رو از جيبش بيرون كشيد و به اسم نايل، خيره شد.

اوه.. اون پسر از هيچي خبر نداشت..

***

نايل با اخم‌هايي درهم، مقابل زين ايستاده‌بود.. حقيقتش نمي‌دونست بايد چي بگه و يا حتي عصبي بشه يا نه..؟

وضعيت هري، انقدر بد بود كه نمي‌تونست تو اين شرايط بدترين راه رو پيش بگيره.

Part of he[Z.M]Where stories live. Discover now