Part 26

470 92 46
                                    


نیک با عصبانیت و اخم‌هایی درهم تایلر رو روی تخت گذاشت و آروم مشغول بانداژ کردن سرش شد؛ تایلر زمزمه‌وار بهش می‌گفت چی‌کار کنه و نیک عین اون کار رو انجام می‌داد.

لیام و زین پایین تخت نشسته بودن و به تایلری خیره شده بودن که کل صورتش خونی و کنار ابروش شکسته بود!

لیام آب دهنش رو با صدا فروخورد و همونطور که دست زین رو می‌کشید تا بلندش کنه گفت
-نیک کارت تموم شد صدامون کن..

و بدون اینکه منتظر جوابی از طرف اون باشه؛ زین رو همراه خودش کشید و از اتاق بیرون رفت.. زین ابرویی بالا انداخت و با نگرانی به اون خیره شد.

اما نپرسید؛ نپرسید که اون قصد انجام چه کاری رو داره و مطمئن بود به زودی می‌فهمه..
لیام بدون اینکه لحظه‌ای دست زین رو رها کنه به سمت خروجی خونه رفت و بعد مستقیم راه آزمایشگاه رو پیش گرفت.

زمانی که وارد آزمایشگاه شدن این لیام بود که زین رو به دیوار پشت سرش تکیه داد و لبش رو روی لب زین گذاشت.

زین اما شوکه شده به رفتار عجیب لیام خیره شده بود، اما زمانی که لیام دست زین رو دور کمرش گذاشت به خودش اومد و محکم لیام رو به خودش چسبوند و با اون همراه شد.

زین دستش رو زیر باسن لیام گذاشت و آروم بلندش کرد؛ سمت یکی از میز‌های خالی رفت و پسر رو روی اون نشوند.

لیام؛ پاهاش رو دور کمر زین حلقه کرد و وقتی که واقعا نفس کم اورد لباشون رو جدا کرد و سرش رو به سینه‌ی زین چسبوند.

زین همونطور که نفس‌نفس می‌زد دستش رو روی کمر لیام کشید؛ از وقتی تایلر رو با اون وضع دیده بود یک کلمه هم حرف نزده بود..

ولی زین خوشحال بود از اینکه لیام از اون تاریکی به خودش پناه آورده و این.. یکم خوادخواهی بود!

-زین؟..
لیام زمزمه کرد و این زین بود که سری سر پسر رو از خودش فاصله داد و بهش خیره شد.

-جانم؟
لیام لبخند کمرنگی زد و زمزمه کرد

-اون شبی که پیشم رو مبل خوابیدی رو یادته؟..
زین اروم خندید و به صورت سرخ از خجالت لیام چشم دوخت.

-همون شبی که ازم خواستی پیشت بمونم؛ درسته؟
لیام اروم خندید و سر تکون داد.

زین بلافاصله متوجه منظورش شده بود.. لیام راجب شبی حرف می‌زد که زین برای اولین جذب چشم‌های اون شد؛ چشم‌هایی که معصومانه خیس می‌شد حقیقتا محال بود که زین اون شب و آغوش لیام رو فراموش کنه..

Part of he[Z.M]Where stories live. Discover now