Part 8

610 132 31
                                    

هی سلام
اگه از فن فیک خوشتون اومده لطفا به دوستاتون معرفیش کنین:)

***

ليام دست بلند كرد و قهوه اش رو از روي سيني   برداشت و تشكر كوتاهي از سارا كرد.

سارا هم به آرومي سر تكون داد و به سمت سايمون حركت كرد و نسكافه ي اون رو روي ميز گذاشت و قدمي عقب رفت.

مثل هميشه با اخم سيني رو پايين، درست مقابل پاهاش نگه داشت و پرسيد: آقا چيز ديگه اي لازم نداريد؟

ليام لبخند كمرنگي زد و با لحن ملايمي جواب داد: نه سارا، ميتوني بري تو اتاقت!

سارا سري تكون داد و كلمه اي شبيه به "چشم" زمزمه كرد و بعد از گذاشتن سيني؛ توي آشپزخونه، از سالن خارج شد.

در نهايت نگاهِ اون دو نفر از مسيرِ رفتنِ سارا گرفته شد و به هم خيره شدن، سايمون با لبخند مليحي نشسته بود و به چشم هاي ليام زل زده بود.

ليام اما مضطرب بود و اخمي ميون دو ابروش قرار گرفته بود كه اضطرابش رو ميپوشوند.

ليام، فنجون رو روي ميز گذاشت و با لحني كه هيچ شباهتي به ملايمتِ قبل نداشت گفت: خب سايمون؛ دوست دارم زودتر بفهمم چرا اينجايي!

سايمون با همون لبخند جرعه اي از محتواي ليوانش نوشيد و بعد به تقليد از ليام ليوان رو روي ميز گذاشت.

سايمون: خب..

نيم نگاهي به ساعتِ گوشه ي ديوار انداخت و ادامه داد: نميخوام لفتش بدم و خودمم داره ديرم ميشه، اومدم تا بهت پيشنهاد كار بدم. ميدونم كه از بودن تو تيمِ ناتالي ناراضي اي پس بدون هيچ دروغي ازت ميخوام وارد تيم ما بشي.
هيچ اجباري هم نيست اما خودت ميدوني كه با بودن تو تيمِ اون قرار نيست چيزي عايدت شه.

ليام نيشخندي زد و اروم رو به جلو خم شد، دست هاش رو به هم نزديك كرد و انگشت هاش آروم توي هم قفل شدن، با نيشخند پرسيد: و توي تيمِ تو قراره چي نصيبم شه سايمون؟

سايمون خنديد و درست مثل ليام رو به جلو خم شد و با لحن آرومي جواب داد: آزادي، خوب ميدونم كه تو اون تيم آزادي اي نداري و مجبوري كارايي رو انجام بدي كه نميخواي؛ پس..

آروم از جاش بلند شد و دستش رو به سمت ليام دراز كرد و اون هم بي معطلي از جا بلند شد و دستش رو فشرد.

سايمون: ميتوني راجع بهش فكر كني و بهم خبر بدي!

ليام سري تكون داد و همزمان با رها كردنِ دست هاي سايمون، گفت: توصيه ميكنم منتظر نباشي.

Part of he[Z.M]Where stories live. Discover now