Part 44

310 77 31
                                    

🎶survive-Lil happy Lil sad

I try to act unbothered but I end up hurting more
‎سعی می کنم بدون دردسر رفتار کنم اما در نهایت بیشتر صدمه می بینم
Always in my bed, I made her leave me here alone
‎همیشه تو رختخوابم، باعث شدم که من رو اینجا تنها بذاره
Screaming at her crying, I would point her to the door
جیغ میکشید و گریه میکرد، من اون رو به سمت در می بردم
All I ever want is her to be here when I'm low
‎تنها چیزی که همیشه می خوام این بود که وقتی من از پا افتادم اینجا باشه
I try to act unbothered but I end up hurting more
‎سعی می کنم بدون دردسر رفتار کنم اما در نهایت بیشتر صدمه می بینم
I fell to the ground, I'm smoking all the time
‎به زمین افتادم ، تمام مدت سیگار می کشم
Just tryna Survive, I might kill myself tonight
‎فقط تلاش میکنم زنده بمونم ممکنه امشب خودم رو بکشم
I never fucking know, when I'm gonna go
‎لعنتی من هرگز نمی دونستم کجا برم
'Cause one day I am happy, next I'm strangled by the noose
‎چون یک روز من خوشحالم بودم، و بعد من با طناب خفه میشدم
I fell to the ground, crying all the time
‎من زمین خوردم، تمام مدت گریه میکنم
Sadness in my sound, I am always on the grind
‎غمگینی در صدای من هست، من همیشه سخت کار میکنم
I'm always feeling low, stuck inside my mind
‎من همیشه احساس کمبود می کنم، تو ذهنم گیر افتادم
I just wanna go, but I never seem to die
‎من فقط میخوام خلاص شم اما به نظر نمیرسه بمیرم

***

صدای مهیب شکسته شدن شیشه و بعد از اون صدای فریاد مضطربانه‌ی جک بود که تو خونه‌ی نه چندان کوچیک زین پیچید.
-زین؟ تو کجایی؟

جک با قدم‌های بلند و همونطور که تقریبا میدویید به سمت اتاق زین رفت.. میدونست ممکنه اونجا پیداش کنه..

تو تمام این مدت هربار که صدای شکسته شدن چیزی میومد جک مطمئن بود زین به خودش آسیب زده..

تقصیر خودش هم نبود، نمی‌خواست کسی کمکش کنه.. نمی‌خواست حس کنه سربار همه‌س و همه مجبورن کنارش باشن.. اون میخواست تنها باشه اما تنهایی با چشمایی که نمیدید و دست‌ها و پاهایی که راهشون رو بلد نبودن، سخت بود..

بیشتر از اون چیزی که زین فکر می‌کرد سخت بود اما نمیخواست قبولش کنه.. حتی جک.. اون پسر حتی نمیتونست بدون اجازه‌ی زین نزدیکش بشه.

نه تنها جک بلکه هیچکدوم از آدمای دورش اجازه ی نزدیک شدن بهش نداشتن.. ولیحا بارها تلاش کرده بود با زین صحبت کنه.. که بفهمه چی اذیتش میکنه که اجازه‌ی عمل رو نمیده.. اما زین..

اون پسر سرتق حتی جوابش رو هم نمیداد، جوری رفتار می‌کرد که انگار ولیحا اصلا وجود نداره.. طوری که انگار خودشه و خودش..

ولی نمیدونست.. هیچکس نمیدونست زین چه مرگشه.. هیچکس نمیدونست اون چطور تو تاریکیه خودش غرق شده!

Part of he[Z.M]Where stories live. Discover now