سلام بچه ها چطورین؟
امیدوارم کلی حالتون خوب باشه و سالم بمونین
خواستم باهاتون یکم حرف بزنم، به عنوان کسی که این فیکو مینویسه نیاز دارم یکم ارزش فیکم رو بسنجم.
اینکه انقدری خوب هست که ادامهش بدم یا نه؟ نمیخواستم تو این بخش فیک اینکارو بکنم اما انگار الان وقتشه.. ازتون میخوام اگه فن فیکو دوست دارید حدالامکان به دوستاتون معرفی کنین و اگر فراموش کردین به پارتای قبلی ووت بدین یا کامنت بذارید کمکم کنید تا بیشتر دیده بشه
پارت بعدی به زودی آپ میشه اما بهم نشون بدین این فیک براتون ارزش داره یا نه..
در هر صورت این فیک برای کسایی که تا اینجا خوندن و حمایت کردن، تا اخرش گذاشته میشه اما بذارید بدونم نوشتههام خوبه و ارزشش رو داره که ادامه بدم یا نه؟..
همونطور که گفتم پارت بعدی به زودی آپ میشه
امیدوارم ناامیدم نکنید♥️
دوستون دارم.
YOU ARE READING
Part of he[Z.M]
Fanfictionزین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو...