سلام سلام
من اومدممم یه صلوات محمدی پسند بفرستین؛)
هرگونه فحش و تهدیدی رو پذیرام😂 و بعد از آپ این پارت دوباره به غار خودم باز خواهم گشت..
ووت دادن و فراموش نکنین و لطفا کامنت بذارین♥️
***دستش رو روی شیشهی بخار گرفته کشید.. بارون دیوونه وار میبارید و اون زین رو نداشت تا دوباره زیر بارون برن بدون اینکه به اتفاقای بعدش فکر کنن..
سرماخوردگیای که بعدش اتفاق میفتاد به نظر ارزشش رو داشت.. به هرحال زین بود و هرچیزی ارزش زین رو داشت..
دقیقا به یاد می آورد وقتی که نیک راجع به علاقهی افراطیش نسبت به تایلر میگفت و اون چقدر احساس انزجار میکرد.. اون موقع ها براش سوال بود که نیک چطوری میتونه انقدر عاشق تایلر باشه اما حالا درکش میکرد..
تک تک حرفهاش رو از ته دلش حس و درک میکرد.. اون اونقدر قشنگ تایلر رو برای لیام توصیف کرده بود که حتی قبل از اومدنش لیام اونو کاملا میشناخت..
میدونست وقتی میخنده سعی میکنه صورتش رو مخفی کنه.. میدونست وقت عصبانیت پلکاش میپرن..
میدونست ممکنه در نگاه اول مغرور باشه اما انقدر مهربونه که نمیتونه ناراحتی کسی رو ببینه..اون تک تک ویژگی های تایلر رو میدونست و حالا.. این بر بود که زین رو ندیده میشناخت..
اونقدر میشناخت که با تصمیم پدرش کنار اومده بود.. تصمیمی که شاید دنیاشون رو عوض میکرد و تک تک روشنایی ها رو تو چشم لیام تیره و تار میکرد اما.. قلبش رو حسابی چراغونی میکرد..
و حالا لیام میفهمید.. تایلر رو زمانی که میگفت من حاضرم همه چیمو به پای نیک بدم.. شاید اون موقع لیام فکر نمیکرد واقعی باشه اما حالا.. به نظرش واقعی تر از هرچیزی بود چون اون.. میخواست عجیب ترین داراییش رو با زین تقسیم کنه..
عجیب ترینش..!
***
نفس عمیقی کشید و با لبخند لیوان شیر رو مقابل پسر چهار سالهش گذاشت و نونی از تو سبد برداشت..
بر عاشق مربای هویج بود.. پس ذره ای از مربا رو روی نون کشید و اون رو مقابل بر گذاشت..
-همهشو بخور خب؟بر همونطور که شیر رو سر میکشید تند تند سر تکون داد و لقمه رو از روی میز برداشت.
لیام لبخندی زد و زمانی که از غذا خوردن اون مطمئن شد به سمت هری برگشت.
-هری؟هری که این روزا بیش از اندازه تو خودش بود سعی کرد لبخند کمرنگی روی لبهاش بنشونه.. سرش رو بلند کرد و به لیام نگاه کرد.
-جانم؟
YOU ARE READING
Part of he[Z.M]
Fanfictionزین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو...