Part 6

646 132 26
                                    



با رسيدنش به خونه خميازه ي آرومي كشيد و ماشين رو جاي هميشگيش پارك كرد. قبل از بيرون اومدنش از ماشين دستش رو روي دستگاهي كه تو گوشش تنظيم شده بود قرار داد و تنها دكمه ى روش رو فشرد.

ويليام: چيشده قربان؟ مشكلي هست؟

با شنيدنِ صداي يكي از نگهبان هاى خونه تو گوشش، آروم از ماشين پياده شد و همونطور كه قدم ميزد گفت

ليام: مهمون داريم؛ به پسرا بگو ببرنش بالا تو يكي از اتاقاي طبقه ي دوم. دوربين ها و شنود ها رو روشن كن و امنيت خونه رو بالا ببر تا اطلاع ثانوي مهمونمون نبايد جايي بره!

قبل از اينكه به ويليام اجازه ى جواب دادن بده دوباره اون دكمه رو لمس كرد و دستگاه رو خاموش كرد.

به قدم زدن ادامه داد؛ از روى سنگ ريزه ها عبور ميكرد و به له شدنشون زير پاهاش نگاه ميكرد.

جسمش اينجا بود و ذهنش جاي ديگه اي سير ميكرد، پسرى كه از امروز تو خونه ي اون زندگى ميكرد زندانىِ اون بود و نميتونست باور كنه داره آزادىِ يه انسان رو ازش ميگيره.

آروم برگشت و به ماشينش نگاهي انداخت؛ فردى و جو زين رو گرفته بودن و به سمت خونه ميبردن؛ زماني كه خيالش از اون ها راحت شد به سمتِ استخرِ گوشه ى حياط حركت كرد.

هوا سرد بود و قطعا آب اون استخر تو فضاى باز، گرم نبود بلكه تنها چند درجه سرما كم بود تا اون آب يخ ببنده!

بي توجه كنارِ استخر نشست و پاهاش رو تو آب گذاشت. به چهره ى خودش تو آب چشم دوخت و به فكر فرو رفت.

به ياد نمياورد چطور زندگيش رو به دستِ ناتالي سپرد و از كى تبديل به آدمي شد كه اون ميخواست!

تنها چيزي كه ميدونست اين بود كه ناتالي از زندگىِ رويايى و زيباى اون جهنمى ساخته بود و اون رو وادار كرده بود تا بمونه و ميونِ اون آتيش زندگي كنه و در آخر احساسِ مادر بودن بكنه و تمام كارهاي مزخرفش رو با يك جمله تموم كنه " من صلاحتو ميخوام پسرم! "

همه توي اون سازمان ميدونستن كه ليام تا چه اندازه از ناتالى متنفره اما دليلِ وفاداريشو هيچكس نميدونست، اون حتي به كسي اجازه نميداد ناتالى رو تو خطاب كنه و اين براي همه ي افراد سازمان تعجب انگيز بود.

آروم پاش رو تو آب تكون داد و به نقاشىِ چهره اش روي آب، كه حالا تكون ميخورد و ديگه نظم قبل رو نداشت خيره شد.

نيشخندي زد. با وجودِ سرماي هوا، بدنش گرم بود و احساس داغىِ شديدى ميكرد. دستي ميون موهاش كشيد و بي توجه نگهبان هاي خونه كه جاي جايِ حياط ايستاده بودن، كتش رو در اورد و خودش رو تو آب انداخت.

Part of he[Z.M]Where stories live. Discover now