Part 40

395 92 59
                                    

هی گایز، حالتون چطوره؟
یه مشکلی برام پیش اومده بود و پسورد پیج رو فراموش کردم.. طول کشید تا برش گردونم برای همین دیر اپ میکنم.
دو پارت بعدی تو همین هفته اینده میشه
ووتا خیلی نسبت به ویو ها پایینه پس ووت بدین و فیک رو به دوستاتون معرفی کنین گایز♥️
مرسی از حمایتتون و دوستتون دارم:")
****
لیام لبخندی به چهره‌‌ی خندون بر که به زور سعی میکرد لقمه‌ی بزرگش رو تو دهنش فرو کنه زد.

دستش رو رو گونه‌ی پسر کوچیکتر کشید و خم شد و پیشونیش رو بوسید.
-آروم تر بخور.. هنوز یکم وقت داری

پسر کوچیک تر سر تکون داد و سریع لیوان شیرش رو بالا گرفت و کامل خورد.
همون لحظه صدای بوق سرویس پسر کوچولو بلند شد و طولی نکشید که بر سریع از جاش پاشد.

لیام خنده‌ای به هول بودن پسر کوچولوش زد و سوییشرت زرد رنگ پسر رو تنش کرد.

روی زانوش نشست و در همون حال که لباسش رو مرتب میکرد و کوله‌ش رو روی دوشش میذاشت گفت
-مراقب خودت باش.. حرفای بدی نزن و تلاش کن دوستای خوبی پیدا کنی، خانم جونز رو اذیت نکن و با بچه ها دعوا نکن.. باشه؟

بر تند تند سر تکون داد، بعد از گرفتن کوله‌ش خم شد و گونه‌ی لیام رو بوسید
-باشه.. قول میدم آتیش نسوزونم

لیام بلند خندید و موهاش رو بهم ریخت و این همراه شد با دومین بوق سرویس..
لیام دست بر رو گرفت و سریع سمت در ورودی دویدن.

بر دستی برای لیام تکون داد و سمت اتوبوس زرد رنگی که مختص به مدرسه بود رفت.

لیام تکخندی زد و با صدای بلند همونطور که برای پسر کوچیکتر دست تکون میداد گفت
-مراقب خودت باش

تا زمانی که بر سوار ماشین بشه خیره نگاهش کرد و بعد از رفتنش، ترجیح داد یکم به گلای حیاط برسه..

دو سالی که گذشت سخت بود ولی لیام تونسته بود از پسش بر بیاد.
روانشناس کمکش کرده بود و هنوز هم هر هفته یه جلسه پیشش میرفت تا کاملا حالش خوب بشه.

سمت آب پاش گوشه‌ی حیاط رفت و برش داشت، گلای رنگی حیاط خونه رو زیادی قشنگ کرده بود و درختی که پر از گلای بنفش رنگ بود و شاخه هاش تا در مشکی رنگ کشیده شده بود اونجا رو شبیه به بهشتی کرده بود که لیام همیشه میخواست.

بعد از اون اتفاق و رفتن زین، لیام تقریبا دو ماه از کنار در خونه‌ی زین تکون نخورده بود.

هیچکس نمی‌تونست لیام رو از اونجا دور کنه و زین هم تمام مدت از خونه بیرون نیومده بود..

لیام پشت در حرف میزد و التماس میکرد تا فقط اون باهاش حرف بزنه اما نشد..
حتی وقتی بالای ساختمون خواست زندگیش رو تموم کنه هم زین پیداش نشد.

هری و لویی تمام تلاششون رو کرده بودن تا حال لیام رو خوب کنن اما اون هر روز بدتر میشد.

Part of he[Z.M]Where stories live. Discover now