|۳۱:توانایی منحصر به فرد|

1K 274 154
                                    

با دیدن چشمای نیمه باز کهربایی زیر لب خداروشکر گفت و دستشو از روی پیشونی پسر به دستش منتقل کرد و انگشتاشونو تو هم قفل کرد

زیتن به سختی چشماشو باز نگه داشته بود و هنوزم لیام رو تار میدید جوری که احساس می‌کرد به یه چیزی مثل دسرای شیرینی که لیام عصرایی که از سر کار سابقش بر می‌گشت براش می‌آورد نیاز داشت

"لیووو ..." زیتن ناله وار زیر لب زمزمه کرد و لیام سعی کرد از ذهنشو از افکار منحرفانه ای که با شنیدن این ناله ی آشنا به ذهنش می‌رسید دور کنه

"بهتری زی ... چیزی میخوای ؟ دلت چیز خاصی میخواد؟" تند تند در حالی که از سر جاش بلند میشد گفت و منتظر دستور زیتنش ایستاد

زیتن خمیازه ای کشید و گوشاش بالا و پایین شد و دمش کنار بدنش جمع شد و بعد کمی فکر کردن زیر لب ناله وار جواب لیوش رو داد

"توت فرنگی ...  پودینگ !"

لیام با دیدن قیافه ی گیج زیتن نتونست جلوی باز شدن نیششو بگیره و ناخودآگاه لبخندی رو لباش نشست و استرسش کم تر شد

"پس میرم برات بخرم"

قبل این که بخواد از اتاق بره بیرون قبل باز کردن در دوباره سمت زیتن برگشت و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و بعد روی گونش و در نهایت نوکی به لبای زیتنش زد و از اتاق بیرون رفت

هیچ کدوم نمی دونست واقعا زیتن چش شده و چرا یهو غش کرده و چرا هنوز هم سرگیجه و تهوع دنبالشه

لیام بعد از چند دقیقه پیاده روی به خونه برگشت ؛ البته بعد از دیدن نایل و خوش و بش کردن باهاش  حرف زدن با امیلی و جوزف در نهایت با گفتن واقعیت که پارتنرش منتظرشه محل کار سابقش رو ترک کرده بود

با گذاشتن توت فرنگی بیشتر کنار پودینگ ظرف رو برداشت و سمت اتاقشون رفت

با باز کردن در و دیدن زیتنی که غرق خواب بود تصمیم گرفت بیدارش نکنه اما نمی دونست که بلافاصله بعد از شنیدن قدماش گوشای زیتن تیز شد و از جاش پرید و روی تخت نشست

"ببخشید نمی خواستم بیدارت کنم"

"لیووو ... بیا ..." زیتن با خوشحالی گفت و به کنارش روی تخت ضربه زد ؛ لیام به سمتش رفت و روی تخت چهارزانو نشست و ظرف توی دستشو روبروی خودش گذاشت

زیتن ناگهان سرشو روی پاهای لیوش گذاشت و خمیازه ای کشید خیلی احساس خستگی میکرد و نمی دونست چرا!

"پاشو زیتن ... ببین واست پودینگ آوردم ‌.. چیزیه که خواستی!"

زیتن بدون هیچ حرفی سرشو بلند کرد و به تاج تخت تکیه داد و با چشمای مملو از انتظار به لیام زل زد

لیام که بعد از چند ماه بودن با این موجود زبان بدنشو یاد گرفته بود می دونست زیتن دقیقا چی میخواد اما تصمیم گرفت اذیتش کنه

Zitten [ZIAM MAYNE]Where stories live. Discover now