|۳۳:زین|

1.1K 246 153
                                    


"مامان من دارم میرم پارک"

پسر قبل از رفتن مثل همیشه به مادرش که توی آشپزخونه مشغول درست کردن ناهار بود گفت و با شنیدن باشه ی مادرش در خونه رو بست

مثل همیشه کفشای اسپورت آبی رنگشو پاش کرده بود و یه شلوار جین به همراه یه هودی مشکی پوشیده بود چون مادرش بهش گفته بود هیچوقت با تیشرتای مورد علاقش نره پارک چون ممکنه لکه هایی روش بیوفته که پاک نشه.

طبق معمول گروهی از پسرای محله که همسن و سالش بودن اونجا جمع شده بودن و به نظر در حال بحث با هم بودن با دیدن پسر دستی براش تکون دادن و اون به سرعت خودشو به گروه کوچیکی که اونجا جمع شده بودن رسوند

"مثل همیشه آقا دیر کردن" یکی از دوستاش بهش طعنه زد ولی پسر نادیده گرفتش

"خب امروز نوبت توئه که گرگ بشی!" پسر باشه ای گفت و چشماشو رو هم گذاشت این بازی رو دوست داشت چون مجبور نبود خیلی فکر کنه ... کلا بازیای ورزشی رو بیشتر از بازیای فکری دوست داشت.

بعد از اینکه بیست رو گفت چشماشو باز کرد تا دنبال دوستاش بگرده خب پارک تقریبا بزرگ بود و علاوه بر وسیله های بازی درخت هم داشت

پس تصمیم گرفت از درختا شروع کنه ؛ به آرومی به انبوه درختا نزدیک میشد ناگهان چیزی پرید سمتش و باعث شد از شدت شوکه شدن بیوفته روی زمین

بچه گربه ای که به رنگ سیاه شب بود توی روشنی روز بهش حمله کرده بود اما وقتی پسر بچه به خودش اومد دید که اون بچه گربه چقد زیبا بود ؛ با وجود مشکی بودنش چشماش گیرایی خاصی داشت و رنگشون کاراملی بود جوری که پسر بچه برای چند ثانیه محو زیبایی بچه گربه ی توی آغوشش شده بود

همین لحظه بود که احساس کرد زمین داره خیس میشه و صدای بارون چیزی بود که بعدش شنید ؛ دوستاش که قایم شده بودن خودشون هر کدوم اومده بودن بیرون و با هم خداحافظی میکردن

پسر که از جاش بلند شده بود به اون موجود نگاه کرد و خب تصمیم گرفت که زیر بارون ولش نکنه پس هودیشو از تنش در آورد و دور اون پیچید و اونو به سینه ی خودش چسبوند

"تا آخر عمرم خودم ازت مواظبت میکنم!"


***

"اشلی فک میکنم حق با تو بوده" با صدای بلندی که با جیغای شخص دیگه ای همراه بود پشت موبایل گفت و موبایلو قطع کرد

اشلی که در حال قهوه خوردن بود اونو کنار گذاشت و از جاش بلند شد به سرعت سمت اتاقش رفت و لباساشو عوض کرد و سوئیچ ماشین مامانشو از روی میز برداشت

"مامان ماشینتو امروز قرض میگیرم"

بدون این که منتظر جواب باشه از خونه بیرون زد و سعی کرد با سریع ترین سرعت ممکن خودشو به خونه ی لیام برسونه

Zitten [ZIAM MAYNE]Onde histórias criam vida. Descubra agora