|۲۱:بیماری|

1.2K 355 140
                                    


"پروفسور ..."

 پسر جوان در حالی که سعی می کرد به استاد مسن آسیب شناسیش برسه نفس نفس میزد و همزمان سعی می کرد کتابای توی دستشو کنترل کنه.

مرد مسن با تمانینه ایستاد و سرشو برگردوند و با یکی از بهترین شاگرداش روبروش شد پشت لیام دختر موکوتاه داشت میدوید تا خودشو بهش برسونه اونم چندتا کتاب تو دستش داشت ؛ به محض رسیدن به لیام برای کنترل نفسش و جلوگیری از افتادن بازوی لیامو چنگ زد.

"چیزی شده آقای پین؟"

پروفسور عینکشو بالا داد و کیف توی دستشو کمی ثابت کرد و منتظر شد تا لیامی که داشت نفسشو تازه میکرد صحبت کنه.

"خب پروفسور میخواستم ازتون یه سری سوال بپرسم؟"

پسر جوان نمی دونست چطور مطرح کنه پس نیاز به یکم زمان بیشتر داشت

"خب من همین الآن داشتم میرفتم اتاقم تا یه چند تا کتاب بردارم چرا شما دو تا به من ملحق نمی شید؟ "

اخمی کرد و دوباره به راهش ادامه داد اما دختر موکوتاه بازوی دوستشو کشید

"چیهه؟"

"واقعا میخوای بری تو اتاق میلر؟اگه بکشتمون و همونجا دفنمون کنه چی؟ همه موافقیم که خیلی سگ اخلاقه "

دختر با حالت چندش گفت و چشماشو چرخوند

"درسته ولی با دانشجوهای شرش من تا حالا بالاترین نمره رو تو همه ی درسایی که استادشون میلر بوده گرفتم ... اگه نمیخوای بیای مجبور نیستی بیای"

همین لحظه میلر سمتشون برگشت 

"آقای پین ،خانم فرانجیپانی؟"

دختر سرشو به نشانه ی تاسف تکون داد و با بی میلی دنبالشون راه افتاد





***

چند دقیقه ای میشد که توی اتاق پروفسور میلر بودن اشلی و لیام کنار هم روبروی میز پروفسور نشسته بودن و پروفسور میلردر حال که یه کتاب دستش بود در هال گشتن بین کتابای قطورش بود

اتاق پروفسور خیلی بزرگ نبود خیلی هم کوچیک نبود سمتی کتابای قطورش توی قفسه چیده شده بودن و روبروش میزش قرار گرفته بود با دو تا صندلی چوبی روبروش اگه کسی میخواست باهاش صحبت کنه ،میزش کاملا مرتب بود و دوتا قاب عکس روش گذاشته شده بود

"خب آقای پین ..."

بلاخره بعد پیدا کردن دو تا کتاب مورد نظرش اوناروی روی میز گذاشت و روی صندلیش نشست ،اشلی و پروفسور میلر هر دو منتطر لیام موندن،لیام نگاهی به اون دوتا و سپس به اطرافش انداخت

"فرض کنیم یه موجود دو رگه ی انسان و حیوان "

 بلافاصله از گفتش پشیمون شد ،اشلی صدای عجیبی از خودش در آورد و بعدش زد زیر خنده جوری که تا چند دقیقه فقط صدای خندش تو اتاق بود که با دیدن نگاه کشنده ی پروفسور میلر خفه شد

Zitten [ZIAM MAYNE]Where stories live. Discover now