/۱۲:لیوِ حسود/

1.6K 465 175
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه لطفاً~














___________________

شب گذشته بی توجه به گریه های آروم بچه گربش تو تخت پریده بود و صبح وقتی نوازش پنجه هایی رو روی صورتش حس نکرد ته قلبش اعماق وجودش احساس تهی بودن کرد ... چرا؟

متوجه صداهایی از بیرون اتاقش شد احتمالا لویی بود که داشت برای خودش صبحونه درست میکرد و دید که در اتاقش نیمه بازه از توی تخت بیرون رفت و بعد از چک کردن موبایلش خداشو شکر کرد که ساعت هنوز هفت نشده بود

کش و قوسی به بدنش داد و سمت دسشویی رفت تا صورتشو بشوره و متوجه شد که صداها بلندتر شد

اون نمیتونست فقط صدای لویی باشه پس با قدمای نامطمئن خودشو به آشزخونه رسوند و با دیدن صحنه ی روبروش از عصبانیت قرمز شد

دستای زیتِنش روی شونه های خوش تراش لویی گذاشته شده بود و پاهاش به پهلو های اون پسر چسبیده بود ؛ لویی در حال سرخ کردن چیزی روی گاز بود و دوست پسر لویی در حالی که روی یکی از صندلیا نشسته بود با شیفتگی و لبخند به لب به اونا خیره بود

از دور مثل یه خانواده ی خوشبخت به نظر می‌رسیدن ؛ بدون لیام!

"زیتن"

بچه گربه با شنیدن اون صدای آشنا که مثل دیشب بلند و خشن بود کمی گوشای پشمالوش سیخ شد ولی توجهی بهش نکرد یکی از دستاشو از روی شونه ی لو بلند کرد و فکشو نوازش کرد

"صبح بخیر هری"

"اوه صبح بخیر لیام ... ببخشید دیشب دیر رسیدم و ما نخواستیم بیدارت کنیم"

صدای بم اون پسر چشم سبز با مهربونی همیشگی و  ذاتیش به گوش رسید و لیام در جواب سری تکون داد و روی صندلی کنار هری نشست و به اون دوتا خیره شد

لویی بعد از پختن املت سه تا بشقاب برداشت و بعد از گذاشتن اونا توی بشقاب دو تا تیکه بیکن کنار هر کدوم گذاشت اما هنوز زیتن روی شونه هاش بود

نه اینکه لویی به این اعتراضی داشته باشه نه ولی یه جفت چشم شکلاتی که با عصبانیت روش قفل شده بودن کمی معذبش میکرد

"هی لیام به نظرت اشکالی نداره اگه زیتن چیزی غیر از شیر بخوره؟"

لیام ناگهان هشیار شد و متوجه شد که زیتن به شکل اصلیه خودشه اونم جلوی هری؟این دیگه زیادی بود یعنی حالا حتی هری هم میتونست اون موجود جادویی رو ببینه

"ن... نه فکر نکنم .. نه زیتن؟"

آخر جملشو رو به بچه گربه ای که حالا شکل اصلیشو داشت گفت ولی زیتن با اخمی روشو اونور کرد و از روی شونه های لویی پایین پرید ولی ازش فاصله نگرفت

لویی سوالی به اون بچه گربه نگاه کرد بلافاصله اخم بچه گربه از بین رفت و به جاش با ذوق سرشو تکون داد اون قبلا کاپ کیک هم خورده بود و فکر نمیکرد املت فرقی با کاپ کیک داشته باشه

Zitten [ZIAM MAYNE]Where stories live. Discover now