/قسمت ویژه: سالگردمون/

1K 205 129
                                    

با باز کردن چشماش با صحنه ی زیبای روبروش مواجه شد ؛ زیتنی که چشماش بسته بودن و به خاطر خواب زیاد نسبتا پف داشتن لبای پف کرده ای که نیمه باز بودن و دستش که زیر گوشش بود صحنه ای بود که لیام نمی دونست اینقدر توی زندگیش لازمش داشته

موجود روبرو که خواب سبکی داشت با احساس تکون خوردن تخت چشماشو به آرومی باز کرد و با دیدن بدن نیمه برهنه ای که کنارش دراز کشیده بود خمیازه ای کشید

"زیتن من چطوره؟"

"درد داره لیو ... دیگه نمیذارم تو یه شب سه بار انجامش بدی"

زیتن با اخم ساختگی جوری تظاهر میکرد که انگار از شب گذشته لذت نبرده هر چند اگه می گفت دیشب از پوست برنزه لیام که بدون هیچ مانعی به پوستش کشیده میشد به بهشت نرفته دروغ گفته بود

"اما کم از این فرصتا گیرمون میاد ؛ زین که همیشه نمیره خونه ی عموهاش!"

لیام که با تمرکز مشغول مرتب کردن موهای مشکی آشفته ی زیتنش بود با قیافه ی حق به جانبی گفت میخواست همونجا بمونه و از جاش بلند نشه ولی می دونست که باید بلند شه و بره دنبال پسرشون

"زین ... چی خورده چیکار کرده ... لو بهش حرفای بد که یاد نداده؟" زیتن بعد از چندین سال هنوزم همونطور معصومانه حرف می‌زد درست مثل یه بچه ی پاک این با بدن لخت زیتن در تضاد بود

"مطمئنم چیز بدی بهش یاد نداده" آروم زمزمه کرد و صدای دورگه ی صبحگاهیش باعث می‌شد زیتن بخواد ببوستش اما لیام عقب کشید و ادای مسواک زدن در آورد

جفتشون به سختی از رختخواب دل کندن ولی زیتن سمت کمد لباساشون رفت و حولشو برداشت و وقتی متوجه حضور لیام پشتش شد نه بلندی گفت و سمت در رفت

میدونست لیام میخواست باهاش دوش بگیره حتی میتونست چهره ی مظلوم شدشو هم بدون برگشتن و نگاه کردن بهش تشخیص بده

"نههه ... لیو من تنها دوش میگیرم"

لیام اینو دوست داشت این که بعد از این همه سال موفق شده بود به زیتن حرف زدن کاملو یاد بده هر چند بعضی وقتا باز هم مثل گذشته جملات عجیبی میگفت یا به جای گفتن من از اسمش استفاده می‌کرد اما این قسمت بامزه ی ماجرا بود

با دیدن پیامی که دریافت کرده بود خیالش راحت شد و سمت حموم رفت و امیدوار بود زیتن درو قفل نکرده باشه با باز شدن در فهمید که درست حدس زده بود

"خودتم دلت میخواست با هم دوش بگیریم"

با شنیدن صدای در گوشاش سیخ شد و جیغ کوتاهی زد که بلافاصله اکو شد ولی خب اون منتظر بود تا لیوش بهش ملحق بشه

لیام با دیدن بدن برهنه ی زیتن در حالی که فقط گردنبند کاپلیشون گردنش بود نیشخندی زد

Zitten [ZIAM MAYNE]Where stories live. Discover now