/۱۸:راز زیتن/

1.3K 338 135
                                    

لیام:

با باز کردن چشام زیباترین چهره ای که به عمرم دیده بودمو دیدم

چشماش بسته بود و سایه ی مژه های بلندش روی پوست گندمیش خودنمایی میکرد چهرش حالا که خواب بود حتی از وقتی که بیدار بود هم معصوم تر بود

در حال آنالیز کل صورتش بودم که به این سوالا رسیدم «چطور میتونم ولش کنم و برم دانشگاه» ؟ یا حتی «چطور از تخت بیام بیرون وقتی دستش محکم تیشرتمو از پشت چنگ زده؟»

همه ی اینا احساس عجیبی داشت همه ی اینا احساس تازگی داشت، نوری که از شکاف پرده روی صورتش منعکس میشد باعث رویایی تر شدن صحنه ی روبروم میشد

این موجود به جز شادی به من چیزی داده؟ نه

در عوض من چی؟ بارها و بارها باعث جاری شدن اشکش شدم

برای هزارمین بار به خودم لعنت فرستادم ؛ همیشه همینجوریم وقتی یه اتفاق خوب تو زندگیم میوفته تا از وجودش پشیمونش نکنم کم نمیارم

نه واقعاً من چیکار کردم که لایقش باشم؟ به غیر از یه فرزندی که خانوادم رو برای موفقیت خودم ول کردم اونم زمانی که بیشترین نیازو بهم داشتن یا ...

به این نتیجه رسیدم که باید کلاسای امروزمو بپیچونم درسته بدترین فرزند خانوادم ولی همیشه بهترین دانشجو بودم بهترین دانش آموز ؛ و تا امروز قطعاً کلاسی رو نپیچونده بودم

سعی کردم بدون اذیت کردنش مشتشو باز کنم و از خودم جداش کنم ؛ خوشبختانه موفق بودم، به آرومی موبایلمو از زیر بالشتم برداشتم و نگاهی به ساعت انداختم کمتر از نیم ساعت دیگه آلارمم به صدا در میومد پس خاموشش کردم

به سختی از رخت خوابم بیرون اومدم و عضلاتمو کشیدم

با موبایلم توی دستم و حوله و لباسام روی شونم خیلی آروم در اتاقو باز کردم و رفتم سمت حموم ؛ خوشبختانه نه خبری از لویی بود و نه از هری

پس شماره ی امیلی رو گرفتم

"هممم"

به نظر میرسید امیلی هنوز توی رختخواب باشه به صدای بامزه ای که از خودش در آورد لبخندی زدم که با صدای بعدی ای که شنیدم لبخندم تبدیل به نیشخند شد

"کیه این وقت صبح؟"

مطمئنم که اون صدای جو بود پس بلاخره اون دوتا با هم تو یه تخت بیدار شدن ؛ وقتی ببینمشون همه ی ماجرا رو از زیر زبونشون میکشم

"امروز نمی تونم بیام سر کار به نایل بگو مریض بودم یا همچین چیزی ... "

برای لحظه ای امیلی سکوت کرد و در حالی که داشتم مسواکمو برمیداشتم اخم کردم

"اگه اون قد صمیمی ای که با اسم کوچیک صداش میزنی خودت بهش بگو!"

"امیلیی "

Zitten [ZIAM MAYNE]Where stories live. Discover now