|۵:دعوا|

2.2K 574 248
                                    

کمی دور تر از در کافی شاپ متوقف شد میدونست که توی کافی شاپ اجازه ی ورود حیواناتو نمی دن

پس مجبور بود بازم کیتن بیچاره رو توی کیف بزاره چشمای مظلومی که بهش خیره شده بودنو نادیده گرفت

"منو ببخش کیتن اما مجبورم باشه ... میشه این تو بمونی؟"

کیتن با اکراه سری تکون داد و توی کولی پشتی پرید لیام لباساشو دستش گرفت و کولشو روی دوشش انداخت

به سرعت سمت کافی شاپ حرکت کرد و سعی کرد کسی رو متوجه خودش نکنه سمت رختکن حرکت کرد و درو به آرومی بست

کولشو به آرومی روی زمین گذاشت و حواسش نبود که کیتن از بخشی از کوله پشتی که زیپش باز بود با ذوق بهش خیره شده

لباسشو عوض کرد و سمت کولش خم شد و به آرومی زمزمه کرد

"تا وقتی من نیومدم بیرون نمیای"

و بیرون رفت و چندین ساعت گذشت و اون کیتن بیچاره داشت از تنهایی به ستوه میومد

شما اگه یه بچه گربه ی بازیگوش بودید ولی فقط ببینید فقط به خاطر حرف لیو ساعت ها توی یه کوله پشتی میگذروندید کلافه نمی شدید؟

.
.

"یا مسیح ... کی ... گربه ... آورده؟"

بین هر حرفش یه عطسه میزد و سعی میکرد با دستش به اون بچه گربه ای که با بهت اطرافشو نگاه میکرد و دهنش باز بود اشاره کنه

هنوز مشتری زیادی نیومده بود و فقط دو تا میز پر بودند ولی همون اشخاص هم با تعجب به اون گربه نگاه میکردند ؛ خب اونجا ورود حیوانات ممنوع بود

همین لحظه لیام در حالی که سفارش یکی از اون میزا دستش بود با دیدن گربه سرعتشو بیشتر کرد و سفارشو تحویل داد و با سینیش سمت جو که عطسه میزد و بینیش قرمز شده بود برگشت

"حتما ... آمم حتما یه گربه ی خیابونیه ... من میبرمش بیرون به جای من حواست به مشتریا باشه"

جو با اخمی به لیام نگاه کرد اما اون میدونست لیام آدم دروغ گویی نیست پس شونه ای بالا انداخت

لیام سمت اون گربه ای که هنوز متوجهش نشده بود رفت و از جاش بلندش کرد

درو باز کرد و سمت کوچه ای که کنار کافی شاپ بود رفت تا بتونه با کیتنش حرف بزنه

"مگه من بهت نگفتم ... "

با لحن عصبانی ای داشت میگفت که آخر صداش با دیدن چشمای مظلوم و درشت شده و روبه گریه ی گربش تحلیل رفت

"اوه خدایا حتی نمی تونم باهات دعوا کنم "

همین لحظه بود که بچه گربه از توی دستاش پایین پرید و دوباره شکل نسبتا انسانی ای به خودش گرفت

لیام با دیدن این شکلش اول تعجب کرد ولی وقتی صدای رهگذری رو شنید اونو به دیوار چسبوند دو دستشو کنار بدن ریزش گذاشت و با بدنش اونو از دید بقیه پنهان کرد

اگه هر کس دیگه ای اون موجود عجیبو میدید مثل لیام رفتار نمیکرد اون پسر میدونست انسانا موجودات کنجکاوین اگه کیتنشو میدیدن قطعا سر از آزمایشگاه در میاورد

اما نمی دونست داره باعث ایجاد جرقه ای میشه که اگه شعله ور بشه هیچ کس نمی تونه جلوشو بگیره

"کیتن تو نباید اینجور ... "

متوجه شد دستای کتنش روی لباش قرار گرفتن و ناشیانه سعی در ساکت کردنش داشت

"لیو "

به آرومی زمزمه کرد و باعث شد لیام نگاه نامطمئنشو که اطراف میچرخید به سمتش برگردونه

"زی تِن"

به خودش اشاره کرد و با سختی کلمشو به زبون آورد لیام نمی دونست اون بچه گربه چی میگه

"لیو "

این بار به لیام اشاره کرد و اسمی که خودش بهش داده بودو گفت و بعد به خودش اشاره کرد و زی تِنو به زبون آورد

"پس .. پس این اسمته؟"

کیتن با ذوق سرشو بالا پایین کرد و لبخندی که زد باعث دیده شدن دندوناش و چین کنار چشماش شد این باعث به وجود اومدن لبخند بزرگی روی لبای لیام شد

اما ناگهان به خودش اومد اون سر شیفتش بود و باید یه جوری زی تِنو به خونه میرسوند

"میتونی اممم ... میتونی دوباره گربه شی؟"

اما قبل از اینکه جملش تموم بشه متوجه شد که بچه گربه ای خودشو به پاهاش می مالونه با شگفتی نشست و اونو بلند کرد

"ببین زی تِن الآن مجبورم سریع به خونه برت گردونم ولی لطفا سمت لویی نرو یا اینکه چنگش نزن این موقع خونست .. پس "

"میو "

همین صدا کافی بود تا لیام به خودش بیاد و با قدمای خیلی خیلی بلند در حالی که نزدیک به دویدن بود سمت خونه ی مشترکش با لویی بره

















_____________________

اون حتی ... اون حتی نمیتونه دعواش کنه :')

شما کدام بخش را دوست داشتید

جو ئم که حساسیت داره

پیشنهاد شما برای لیام چیه؟از کارش استعفا بده ●_○ ؟ یا اینکه بیخیال زی تِنش بشه؟

Zitten [ZIAM MAYNE]Where stories live. Discover now