/۴:وحشی؟/

2.2K 579 201
                                    

ووت و کامنت یادتون نره

+یادتون بمونه دوستون دارم♡
_________________

"تو ... تو چطوری دوباره ... تو دوباره گربه ای؟"

بعد از رفتن به دانشگاه و گذروندن چندتا کلاس جذاب به خونه برگشته بود و اولین چیزی که باهاش روبرو شد بچه گربه ای بود که خودشو به پاش میمالوند

"میوووو "

بچه گربه با ذوق سری تکون داد و پنجه هاشو نوازش وار روی پای لیام کشید

مطمئنم شما هم اگه صحنه ای که لیام دیدو می دیدید قطعا مثل لیام با خنده ی بلندی اونو بلند میکردین و بغلش میکردین

"مهم نیست ... مهم نیست ... اوه من هنوز برات اسم انتخاب نکردم "

هنوزم نمی تونست به اون موجود زیبا اسمی بده خودشم هنوز از حضور اون موجود عجیب غریب تو زندگیش شوکه بود چه برسه بخواد به اسم دادن بهش فکر کنه

نگاهی به چشمای کهرباییش انداخت و سرشو جایی بین دوگوش تیزشو نوازش کرد باعث شد بچه گربه چشماشو رضایتمند ببنده و سرشو کج کنه

لیام کولشو کنار کاناپه گذاشت و نگاهی به ساعت انداخت لبخند رضایت بخشی روی لباش به وجود اومد وقتی فهمید یه ساعت میتونه استراحت کنه

روی کاناپه لم داد و تلوزیونو روشن کرد

اما صدای در و دو تا خنده ی پسرونه باعث اخمی روی ابروهای پرپشتش شد بازم اون زوج آرامششو بهم زدن ... مثل همیشه

"اوفف چقد میخوام محکم ببو... "

لویی حینی که دستش توی موهای هری فرو رفته بود و باهاشون بازی میکرد و پسرو محکم به دیوار چسبوند گفت که با صدای صاف کردن گلویی به خودشون اومدن

وقتی سمت صدا برگشتن لیامی رو دیدن که با اخم و بچه گربه ای که کنار لیام روی کاناپه با دهن باز بهشون خیره بود

"وات د فاک لیام؟ ... تو مگه ... وایستا ببینم تو هنوز اون گربرو نگه داشتی؟"

لویی کلافه کمی از هری فاصله گرفت صدای نازک عصبانیش فریاد میزد که چقد از این وضعیت ناراضیه و آخر حرفشو با اشاره به اون بچه گربه زد

البته که اون بچه گربه تا حدودی می فهمید اون چی میگه

چشماش خیس شد و بدون کنترلی روی حرکاتش سمت لویی دوید و پاهاشو با پنجه های کوچولوش چنگ زد

"شت لیام این وحشیو از من دور کن "

همه ی اینا توی یه لحظه اتفاق افتاد و لویی پاشو بالا گرفت و با چندش به اون بچه گربه نگاه کرد

انگار به چندش آورترین چیزی که تو عمرش دیده بود نگاه میکرد و این برای بچه گربه دردناک بود

Zitten [ZIAM MAYNE]Where stories live. Discover now