/قسمت ویژه:کودک دورگه/

691 170 75
                                    

"چی شده به محض این که زنگ زدید خودمو رسوندم چه اتفاقی برای زین افتاده؟"

با صدای لیام ،زیتن که مدت ها بود منتظر این لحظه بود بهش نزدیک شد و سعی کرد اول با ارتباط بدنی آرومش کنه ؛ به دنبال اون لویی بود که لحنش آروم تر از پشت تلفن بود.

"بهتره به جای گفتن بهت نشون بدیم"

و لیام دنبالش حرکت کرد ؛ زیتن به همراه هری ترجیح دادن توی هال بمونن و رسیدگی‌به این مسئله رو بر عهده ی لیام بگذارند.

چند ثانیه بعد رو به روی در اتاق پسرش ایستاده بود و لویی بعد از این که در زد و به آرومی در رو باز کرد رو به دوستش اطمینان بخش زمزمه کرد "اگه به ما احتیاج داشتی ما توی هالیم"

لیام متعجب‌ از رفتار ها وارد اتاق شد و چشماش شروع به آنالیز اتاق کردن اما خبری از پسرش نبود کمی جلوتر رفت و در کنج اتاق پسر بچه رو در حالی که سرش بین زانوهاش بود و توی خودش جمع شده بود دید.

"زینی ... پسرم چی شده؟"

اما جوابی نگرفت ولی وقتی برای بار دوم پسرش رو صدا زد ؛ با دیدن چهره ی پسرش به چند سال پیش پرتاب شد .

همون گوش های مشکی همون دم کوچولوی مشکی اما این بار کمی تفاوت داشت گوش های پشمالوی پسرش کمی نوک تیز تر بودن و این بار اون یه موجود ناشناخته نبود.

"منم دیگه باید مثل زَدی همیشه کلاه سرم کنم؟" با بغض گفت و پدرش بهش نزدیک تر شد و اشکایی که گونه هاشو خیس می کردن رو کنار زد.

"مگه تو کلاه دوست نداری؟" پسر بچه حالا تو آغوش پدرش آروم تر شده بود.

"نه این که مجبور باشم سرم کنم" سعی می کرد دیگه گریه نکنه.

لیام قطعا انتظار این رو نداشت اما تونسته بود خودشو کنترل کنه و اوضاع رو هم تقریباً تحت کنترل داشت ؛ اما به خاطر می‌آورد همشون از این که پسر لیام و زیتن یه انسان بود تعجب کرده بودن

"حالا بیا بریم یه چیزی بخور مطمئنم گشتنه" حق با لیام بود ؛ روز اول مدرسه بود و زین قرار بود با پرستارش که دختر موخرماییِ قد کوتاهی بود به مدرسه بره که قبل از این که بتونه بره سر میز صبحونه این اتفاق براش افتاده بود.











***

"معذرت میخوام" زیتن زیر لب زمزمه کرد انگار خودشو مقصر اشکای پسرش میدونست و برای این از ته دل غمگین بود.

"منظورت چیه؟" لیام که داشت لباساشو عوض می کرد و لباسای راحتی به تن می کرد با تعجب پرسید؛ این جمله ی زیتن خیلی ناگهانی و مملو از احساس گناه بود.

"این که زین گوش گربه ای داره به خاطر منه ... اگه من نبودم اون خوشگل تر میشد ... مثل لیو خوشگل میشد" احمقانه جملاتو کنار هم می چید، انگار فشار روانیِ روش باعث می شد ذات مظلومش از همیشه مشخص تر باشه.

Zitten [ZIAM MAYNE]Where stories live. Discover now