⚔️مبارزه چهل و هفتم: اولین ملاقات⚔️

773 225 46
                                    

زن قدبلند پشت میزی که مخصوص خودش بود و کنار پنجره قرار داشت نشسته بود و پک های عمیقی به سیگارش میزد.

به پنجره چسبیده بود تا دود سیگارش داخل رستوران نپیچه و مشتری هاش رو آزار نده. هرچند پاکت سیگار روی میز بعضیاشون بود.

چایونگ دمی از هوای بدون دود گرفت توجهش به میز شماره بیست و یک جلب شد.

یکی از گارسون هاش با حالت مضطربی‌ کنار میز ایستاده بود و با دست هایی که می‌لرزید سفارش ها رو یادداشت میکرد.

میتونست حدس بزنه چه اتفاقی افتاده پس کمی خم شد تا بتونه زیر میز رو بیینه.

همونطور‌ که گمان کرده بود دست مشتری روی پای دختر کشیده میشد و میترسوندش.

پک آخری رو زد و سیگارش رو توی جا سیگاری خاموش کرد تا از جاش بلند شه.

شومیز سفید رنگش رو مرتب کرد و با قدم های محکم سمت میز رفت.

دختر جوون که با دیدن صاحبکارش انگار مقداری خیالش راحته شده بود کمی از لرزش بدنی کاسته شد تا وقتی که چایونگ به میز رسید و دستش رو روی شونه مرد گذاشت.

"میتونم کمکتون کنم؟"

مرد که با لمس شدن شونش توسط چایونگ از جا پریده بود دستش رو عقب کشید و به زن قد بلند نگاه کرد.

"داشتم سفارش میدادم."

چایونگ ابروش رو بالا انداخت و به دست مرد که حالا به پای دختر روی پای خودش برگردونده بود نگاه کرد و دفترچه سفارش رو از دختر گرفت.

"من سفارش می‌گیرم، برو پشت پیشخوان"

دختر که نمیدونست از خوشحالی چیکار کنه عین تیری که از کمان رها شده باشه سمت پیشخوان رفت و چایونگ رو با اون مرد تنها گذاشت.

چایونگ با همون لبخند به مرد قد کوتاه که هنوزم به گارسون خیره بود نگاه کرد و دستش رو روی پای مرد گذاشت.

"سفارشتون رو میگید؟"

مرد به خاطر دست چایونگ روی پاش اخم کرد و سعی کرد و پاش رو کنار بکشه ولی چایونگ محکم پاش رفت فشار داد.

مرد متعجب به زن که همچنان بهش لبخند میزد نگاه کرد و وقتی چایونگ محکم داخل رانش رو چنگ زد خواست داد بزنه که صدای زن کنار گوشش ساکتش کرد.

"جرئت کن داد بزنی تا تحویل پلیس بدمت و آبروت رو ببرم!"

صورت مرد که از فشاری که روی پایین تنش وارد میشد به رنگ قرمز در اومده بود تند تند سرش رو تکون داد.

نفسش از درد بند اومده بود و سعی میکرد از زیر دست چایونگ در بره، ولی اون زن بیشتر از چیزی که فکر میکرد زور داشت..

"باشه باشه! و.ولم کن..."

مرد قد کوتاه لب مرز گریه کردن بود و این چایونگو به خنده مینداخت.

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now