⚔️مبارزه چهل و هشتم: کلماتی که هیچوقت گفته نشد⚔️

733 223 28
                                    

ظرف بزرگ بستنی رو از توی فریزر در آورد و روی اوپن گذاشت.

سه تا اسکوپ بستنی توی کاسه لوهان و یه دونه هم توی کاسه خودش گذاشت و بعد از این که سس شکلات رو روی بستنی ها ریخت همه چیز رو سر جاشون برگردوند.

کاسه های بستنی رو دستش گرفت و سمت اتاق خودش رفت.

توی چند روز گذشته هر بار خواسته بود با لوهان صحبت کنه مشکلی پیش اومده بود.

البته برای خودش هم صحبت کردن در مورد این موضوع راحت نبود.

ولی به هر حال باید انجامش میداد.

با آرنج در اتاق رو باز کرد و سمت تختش رفت، لوهان بهش نگاه کرد.

"بستنی؟"

با ابرویی که بالا انداخته بود پرسید و سهون کاسه رو دستش داد.

"اوهوم امروز خریدم"

لوهان یه قاشق از بستنیش خورد و با رضایت سرش رو تکون داد.

"خوب کردی"

سهون مردد روی تخت نشست و به نیم رخ لوهان که داشت فیلم میدید نگاه کرد.

سکوت و نگاه خیرش لوهان رو معذب کرد پس فیلمش رو نگه داشت سمتش برگشت.

"چیزی میخوای بگی؟"

از اونجایی که این چند روز زیاد سکوت میکرد و یهو به لوهان خیره میشد پس وقت رو تلف نکرد و خودش پا پیش گذاشت تا بفهمه چی فکر سهون رو درگیر کرده.

"عام، راستش..."

سرشو پایین میندازه و لبشو تر می‌کنه. اول داشت به این  فکر میکرد که چجوری مقدمه چینی کنه ولی در نهایت تصمیم گرفت مستقیما حرفشو بزنه.

مثل خود لوهان.

"من و چانیول رفتیم پیش یه متخصص. متخصص اعصاب و روان. برای تو..."

'برای تو' رو وقتی گفت که سرش رو بالا آورده بود و سعی میکرد با لوهان ارتباط چشمی برقرار کنه.

الان که فکر میکرد به نظرش زیادی مستقیم گفته بود...

لوهان ریز اخم میکنه و کاسه‌ی بستنی رو توی دستش فشار میده.

"چرا باید برای من بری پیش یه متخصص اعصاب؟"

لحنش بیشتر استرسی بود تا عصبی.

درسته که میدونست چانیول و سهون یه چیزایی فهمیدن ولی این... زیادی بود!

آب دهنش رو آروم قورت داد و به صورت لوهان که با تهدید نگاهش میکرد خیره شد.

"چون به خاطر دارو هایی که باید بخوری ولی نمی‌خوری نگرانم."

"اون وقت چرا باید نگران باشی؟"

سهون ابروش رو بالا میندازه و با لحن کاملا حق با جانب جوابش رو میده.

"چرا نباشم وقتی حتی نمیتونی درست غذا بخوری؟ نمیتونی بخوابی؟ منطقی نیست که نگران باشم؟!"

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now