⚔️مبارزه پنجاهم: Ukiyo⚔️

826 239 58
                                    

این بار قبل از شروع پارت بخونید اینو.
قرار بود این پارت اخر باشه و پارت بعدی افتر استوری باشه ولی نظرم عوض شد این پارت یکی مونده به آخر میشه و بعدی آخر.
البته توی داستان تغییری ایجاد نشده فقط اسمشون عوض شده🦦🥂
Ukiyo: living in the moment, detached from the bothers of life

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

از خونه خارج شد و خدمتکار پشت سرش در رو بست که بکهیون به زحمت نیفته.


از روی سنگفرش های کنار باغچه عبور کرد و وقتی به در خروجی رسید نگهبان قفلش رو از داخل زد تا در باز بشه و بکهیون بتونه بیرون.

سرش رو به منظور تشکر برای نگهبان تکون داد و توی پیاده رو ایستاد.

به خاطر پاش نمیتونست رانندگی کنه و از اونجایی که رانندشون به خاطر زایمان همسرش مرخصی گرفته بود مجبور شد زنگ بزنه آژانس.

به خاطر تاخیر راننده چند دقیقه‌ای معطل شد و همونجا توی خیابون ایستاد.

ولی همون لحظه اول که از در خونه خارج شد جای خالی ماشین مشکی چانیول توی ذوقش زد.

به اونور خیابون که برخلاف دیروز ماشینی پارک نشده بود نگاه کرد و از داخل لپش رو گزید.

به این که هروقت خیابون رو نگاه میکرد ماشین چانیول رو میدید عادت کرده بود و الان ناامید شده بود.

برای یه لحظه فکر کرد شاید چانیول به کل بیخیال و ازش زده شده...

لب هاش رو تر کرد و به ابتدا و انتهای کوچه نگاه کرد به امید این که شاید فقط جای ماشین رو عوض کرده ولی مثل این که واقعا رفته بود.

سرش رو پایین انداخت و لب هاش رو روی هم فشار داد.

چند لحظه بعد صدای حرکت ماشینی رو شنید و با ضرب سرش رو بالا آورد ولی وقتی آژانس زرد رنگ رو دید دوباره خورد توی ذوقش.

با ناامید جلو رفت و لن کمک نگهبان روی صندلی نشست و عصا هاش رو کنار خودش روی صندلی ماشین گذاشت.

بعد به راننده‌ی ماشین آدرس رو داد و  گفت که حرکت کنه.

∞•°∞°•∞•°∞°•∞

زنگ رو مخ گوشیش، بهش یادآوری کرد ساعت نه شده و تا الان هم خیلی خوابیده و دیگه باید بیدار شه‌.

سهون دستش رو دراز کرد و گوشیش رو از روی عسلی برداشت تا صداش رو ببنده.

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz