⁦⚔️⁩مبارزه سوم سوم: شیشه شکسته⁦⚔️⁩

1.5K 365 51
                                    

"امسال بر خلاف سال های قبل فدراسیون تصمیم گرفته که از هر دو گروه شیش نفر رو انتخاب کنه تا برای مسابقات برن"

"چ ... چی؟"

توی چند لحظه سکوتی که بر قرار شد، میشد به مرور سیر تحول احساسات بکهیون رو از چشماش خوند.

شُک...

غم...

کلافگی...

و در نهایت...

عصبانیت...

"من... من قبول نمی کنم"

بعد از کمی فکر جواب داد

" بکهیون میدونم که دوست نداری... اما مجبوریم..."

کمی بعد دوباره ادامه داد

"حتی اکه مجبور بشیم بدون تو..."

خودش هم میدونست که داره چرت میگه.

امکان نداشت فدراسیون راضی شه که بکهیون توی مسابقه نباشه اما فعلا باید از در تهدید وارد میشد.

بک پوزخند عصبی زد

"من قبول نمیکنم... مطمئنم برای این مسابقه به من احتیاج داری و خودت هم میدونی که داری زر میزنی... و حرفم رو عوض نمیکنم؛ اگه پارک چانیول هم باشه، من شرکت نمی کنم..."

"بکهیون!!!!"

بک از روی مبل تک نفره بلند شد

"من حاضر نیستم بیام... حالا برید هر غلطی میخواید بکنید، بکنید"

در رو باز کرد و بعد از بیرون رفتن محکم به هم کوبید طوری که مرد از جاش پرید.

•°•°•°•

در اتاق رو با ضرب باز کرد و باعث شد به دیوار پشتش کوبیده و بشه و صدای بدی تولید کنه.

جونگین که روی تخت دراز کشیده بود با ترس بلند شد و به بکهیونی که دنبال چیزی میگشت نگاه کرد.

"دنبال چی میگردی؟"

بک دستش رو توی موهاش برد و کمی اونها رو کشید تا آروم بشه.

"سوییچ ماشینم کو؟"

"احتمالا تو جیب شلوارته"

بک به شلوارش که از آویز پشت در آویزون بود نگاه کرد.

قدش نمی رسید و حوصله نداشت کلی خودش رو کش بیاره تا شلوار برداره پس شلوار رو کشید تا خودش از آویز بیوفته اما شلوار نیفتاد...

محکم تر کشید، بازم نیفتاد...

کای نمی‌دونست چی شده و بک برای چی انقد عصبیه فقط می دیدید که کلافس ...

و می فهمید که خودش هم نمیدونه داره چیکار می‌کنه.

بکهیون برای بار آخر آویز رو کشید...

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now